فکرش را بکنید سیوسهپل اصفهان را ببرند تهران! یا تختجمشید را از شیراز منتقل کنند! یا یک روز برسد که آرامگاه فردوسی در توس نباشد و دوستدارانش قرار باشد جایی دیگر مزارش را زیارت کنند! حتما میگویید ناممکن است؛ چون میراث فرهنگی و داشتههای یک شهر را نمیشود به جای دیگری انتقال داد! همانطور که این روزها حتی میراث ناملموس یک خطه را به نام آن ثبت میکنند و در پاسداشت و نگهداریاش میکوشند.
اواخر تابستان سال ۷۷ یا ۷۸ بود که در جمعی داستان کوتاهم را خواندم. وقتی خداحافظی میکردیم، احمد اخوت که تازه داشتم میدیدمش، با همان آرامش و احتیاط خاص خودش پیش آمد و خواست داستان را به او بدهم تا در تحریریه زندهرود بخواند. گفت: «ولی من فقط یک رأی دارم ها!» جملهای که بعدتر، وقتی خودم عضو گروه تحریریه شدم، فهمیدم مهمترین جملهای است که باید گفت. چند روز گذشت و محمد کلباسی به خانهمان تلفن کرد. دقیق یادم نیست چه گفتند و چه گفتم. پسرکم روی پایم داشت وول میخورد و من هم منتظر بودم بگویند چه نقدهایی بر داستان رفته و اینکه حالا باید بازنویسی کنم یا نه، خلاص.
تولدگرفتن در این شرایط سخت است؛ کرونا، فشارهای اقتصادی، بداخلاقیهای برخی و ترشروییهای عدهای دیگر، آنهم در سرزمین و زمانهای که گاهی عمر ماندگاری روزنامههای حرفهای روزبهروز کم و کمتر میشود؛ اما اصفهانزیبا زنده است؛ چون تکتک اعضای این خانواده سرزنده، پرانگیزه و پرتلاش پای آن ایستادهاند.
روزنامه اصفهان زیبا وارد هفدهمین سالگرد تأسیس خود میشود و این بهانه خوبی است تا با هنرمندان و فعالان هنری اصفهان گفتوگو کنیم که آیا فعالترین روزنامه شهر در این سالها در زمینه فرهنگی و هنری دستاوردی داشته است؟ آیا صفحه فرهنگ و هنر آیینهای برای انعکاس سلایق مختلف فضای فرهنگی اصفهان بوده است و اساسا جای خالی چه نگاه یا رویکردی در زمینه فرهنگ و هنر در این روزنامه خالی احساس میشود؟ برای رسیدن به پاسخ این پرسشها و شنیدن نظرات هنرمندان مختلف با علی خدایی نویسنــــــده و داستاننویس، حسین تحویلیان نقاش و هنرمند هنرهای تجسمی و خسرو ثقفیان نویسنده و کارگردان تئاتر گفتوگو کردیم که در ادامه میخوانید.