زنگها پیدرپی و پشتسرهم به صدا درمیآیند، زنگهایی که هرکدام خبر از یک حادثه ناگوار و اورژانسی میدهند.
زنگ خورد. ده ثانیه بعد در زد و اجازه گرفت بیاید توی دفتر. مستقیم آمد سمت میزم. سرم توی کامپیوتر بود و دانشآموزان جامانده از کتاب درسی را ثبتنام میکردم. چشمتوچشم که شدیم، یکهو گفت: «آقا! شما نویسنده مورد علاقهتون کیه؟»
تابستان است و فرصت بازنگری در هر آنچه در تجربه سال گذشته مدارس بوده است.