بایگانی برچسب زینب شفیع نادری
یک عمر، یک نام : زینب
09:48 - 17 آبان 1403

یک عمر، یک نام : زینب

می‌دانید چه شد؟ اصلا من قرار بود که «نرگس» باشم ؛ اما وقتی که عمو دسته گل نرگس را به پدرم داد و اسم بچه را پرسید ، همه چیز عوض شد .

سفر بخیر زوج آسمانی!
11:59 - 5 آبان 1403

سفر بخیر زوج آسمانی!

لبخندت خیلی دوست‌داشتنی است؛ حتی توی عکس هم مهربانی از یادش نمی‌رود! هی نگاهت می‌کنم و هربار خط می‌زنم روی واژه‌هایی که ذهنم را پر می‌کنند …

الموت
12:01 - 30 مهر 1403

الموت

فکر کنم همه‌مان خوب افتاده بودیم نه؟
ما را حسابی دید دیگر؟ بگذار آن کوفیه را مرتب کنم! حسابی خاک نشسته رویش.

در انتظار منتقم دشت خونین
12:19 - 9 مهر 1403

در انتظار منتقم دشت خونین

می‌دانید؛ چشم‌انتظاری خیلی سخت است! شاید همین الان یک دنیا اندوه با خواندن این جمله روی دل‌هایتان بنشیند. اصلا وقتی قرار است منتظر بمانی، دلشوره‌ات دوچندان می‌شود، عرق سرد پیشانی‌ات را می‌پوشاند و دنبال دست‌آویزی هستی که روی زمین نگهت دارد.

ملاقات غیررسمی
10:55 - 3 خرداد 1403

ملاقات غیررسمی

چندماه بعد از دلتنگی زیاد راهی مشهد شدم. صبح زود موقع اذان به سمت حرم راه افتادم.