زمستان 98 است، دو برادر برای کولبری به دل کوه میزنند، یخزدگی و مرگ تراژیک آنها افکار عمومی را تحتتأثیر قرار میدهد. آزاد خسروی، برادر بزرگتر، در ارتفاعات دچار سانحه میشود و فرهاد، برادر کوچکتر که نمیخواهد آزاد را تنها بگذارد، حدود دو ساعت کنارش میماند و بعد با کمک کولبران دیگر به پایین میآید. نگرانی فرهاد اما امانش نمیدهد و در نیمهراه دوباره پیش برادر برمیگردد تا از زندهماندنش مطمئن شود که با جسد بیجان آزاد مواجه میشود و ناامید برمیگردد و در راه برگشت سرانجام خودش هم جانش را از دست میدهد.