«در رو که باز کردم سراغ تو رو گرفت. چرا این هفته نیومده سر خاک من؟ مامان کجاس؟» گفتم: «یه ماچ بده تا بگم!» صورتش را جلو آورد. نمیدانم صورتش را بوسیدم یا نه؛ اما همین که گفتم تکیه شهدا دیگر حسین را جلوی رویم ندیدم.
گلستانشهدا، عصر پنجشنبه و همزمان با هفتمین روز از هفته دفاعمقدس، میزبان آیین افتتاحیه کنگره ملی سرداران و ۲۴هزار شهید استان اصفهان بود. در این مراسم که رئیس سازمان بسیج مستضعفین مهمان ویژه آن بود، خانوادههای معظم شهدا، مردم و مسئولان حضور داشتند.
بلندگوهای حیاط، نوحه «شهید گمنام سلام» را میخواندند و تابوت به سمت میز برده میشد. تابوتهایی پر از گل گلایل سفید و رزهای قرمز و دستهایی که به امید شفاعت به آن گره خورده بود.
سیوپنج سال از پایان هشت سال جنگ تحمیلی میگذرد، سیوپنجسالی که میتوانستیم بهترین استفاده را از آن در جهت معرفی رشادتها و قهرمانیهای ایران و ایرانیها داشته باشیم.
در هفته بزرگداشت دفاع مقدس به سر میبریم؛ در شهری که طلایهدار اهدای شهدا به انقلاب اسلامی است؛ اما اصفهان فقط در اهدای فرزندانش به میهن سردمدار نیست؛ شهر گنبدهای فیروزهای در حوزه تخصصی آثار دفاع مقدس نیز در ردههای برتر نشر کشور قرار دارد.
شهرداری اصفهان و شرکت پیام اصفهانزیبا در یک اقدام شایسته در هفته دفاع مقدس با نصب تابلوهایی با هوش مصنوعی مزین به تصاویر شهدا برآن شدند تا شهروندان را با کارهای جانبرکفان روزهای نبرد بیشتر آشنا کنند.
«محمدعلی جنگعلی» متولد 1341 از هنرمندان خطاطی بود که بسیاری از رزمندهها با هنر او خاطرههای بسیار دارند؛ جملههایی که با خط زیبای او ذهنشان را صیقل میداد و به قلبشان اطمینان میبخشید که قدمهایشان در مسیر درست حرکت میکند.
سردار شهید حاجاکبر آقابابایی بهمن 1357 فعالیت خود را در کمیته دفاع شهری اصفهان آغاز کرد و چندی بعد بهعنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه پاسداران اصفهان مشغول به کار شد؛ سپس با آغاز غائله کردستان، مسئولیت عملیات سپاه سنندج را برعهده گرفت.
سالهاست که در صف شهدای مدافع حرم سوریه، نام «تیپ فاطمیون» شنیده میشود؛ گروهی خودجوش که با رسیدن خبر تجاوز تکفیریها به حرم سیده عقیله حضرت زینب(س) به سمت سوریه رهسپار شدند.
برای پیداکردن آدرس خانه سردار شهید حاج آقا «مصطفی ردانیپور کافی است کارت عروسی او را دیده باشی. نشانی خانه بر روی آن اینطور نگاشته شده است: «خیابان بزرگمهر، روبهروی قرارگاه، کوی ….» و اینجا خیابان بزرگمهر است.
قربان مناجاتهای نابت با خدا در ساعت دلتنگی، فدای عاشقانههایت با حضرت حق رأس ساعت بیقراریهای دل نازنینت. چقدر رفتنت طولانی شد! چقدر بیخبریم از تو! چقدر بیخبری سخت است! چقدر نیامدی مَرد…!
دوسه ساعت مانده به شهادتش، اصرارم به مصطفی، نرفتن بود؛ چون گفته بود میروم و شهید میشوم و جنازهام هم نمیآید. برای او شهادتش مکشوف شده بود؛ اما من استدلالم این بود که بودن مصطفی برای جنگ، کارسازتر از رفتنش و شهادتش است.