«شهر» را نمیشود از پشت شیشه پنجره یک اتاق یا اتومبیلِ در حال حرکت، در میان صفحات کتابها، در میان عکسها و فیلمها یا گفتهها و شنیدههای اینوآن شناخت. شهر مجموعهای از مؤلفههای دیدنی، شنیدنی، لمسکردنی و حتی بوییدنی است که باید در تعامل مستقیم و بیواسطه با آنها قرار گرفت و از نزدیک با هویت و ماهیت آنها آشنا شد. شهر را باید «قدم زد». خیابان به خیابان، کوچه به کوچه، گذر به گذر و معبر به معبر قدم زد و آنچه را در شهر جریان دارد، به درک و دریافت شخصی رساند.
کمتر سر خود را به بالا میتابانم تا حد نهایی ساختمانها در چشمم جا شود. بدنه کوچهها محصوریتی بهوجود آورده که در پس آن احساسی از دنج بودن فضا را در من پدید میآورد. سمت غربی خیابان ملک، در بدو ورود، امتداد مادی فرشادی، ساختمانی چهره خشن و سیمانی خود را به رخ میکشد. رویِ زبر و خشنی که در میان دریای آشفتگی نماهای فعلی، از نماهای رومی گرفته تا نماهای شیشهای کبرهبسته، روح آشفتهام را تسلیبخش است.