دیروز نقطهای بود برپایان فراق سیوهشتساله مادر از حسین. سیوهشت سالی که لحظهبهلحظهاش آرزوی این وصال را داشت. دیروز مادر تنها نبود.
همه ما را یک اسم به هم وصل میکند. همهمان به حرمت و عزت یک اسم مثل حلقههای یک زنجیر به هم وصل شدهایم، به حرمت نام اباعبداللهالحسین(ع)…!
در دوران جنگ، مسئله تغذیه نیروها بهخصوص تأمین نان، اهمیت زیادی داشت. آشپزخانه ممکن بود دو وعده یا یک وعده باشد؛ ولی لشکر هر سه وعده به نان نیاز داشت.
از بچگی عشق نوار کاست داشت و همیشه در تب و تاب تهیه و ضبط نوارهای صوتی بود. همین شد که در دوران جنگ هم در همین راستا فعالیت کرد و مسئولیت صوت واحد تبلیغات لشکر 14 امام حسین (ع) را از اواخر سال 62 تا شش ماه بعد از جنگ برعهده گرفت.
روزی که فهمیدم قرار است مادر یک پسر باشم، تصمیم گرفتم اسمش را بگذارم «حسین». دوست دارم لبخندهایش شبیه شما باشد، شبیه علمداری که دستش را سپرده بود به خدا.
«آستین خالی» مستندی است با محوریت معرفی سردار شهید حاجحسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امامحسین (ع) که حوزه هنری اصفهان به تازگی و با همت گروه فرهنگی هنری رهوا آن را تولید کرده است. آنچه در ادامه میخوانید، گفتوگو با سیدمهدی خیامالحسینی، کارگردان این اثر است.
فرمانده 29 ساله لشکر امامحسین(ع) از روزهای آغازین جنگ تحمیلی، در جبهه جنوب حضور داشت و طلایهدار عملیاتهای موفقیتآمیز آن دوران بود. در اتاق جنگ، «حسین خرازی» جزو اولین امیدها و نوک پیکان حمله محسوب میشد. شهید خرازی با هفت سال تجربه نبرد و فرماندهی در جبههها، گوشه جدیدی از اخلاق، شجاعت، ایمان و ذكاوت را به نمایش گذاشت. روایتهای زیادی از منش و فرماندهی شهید حسین خرازی وجود دارد كه اصفهان زیبا آنلاین بر اساس گلچینی از این روایتها، سیری كوتاه بر جنبههای شخصیتی این فرمانده جوان داشته است:
اصفهان سالهاست که مهد شهدایی بزرگ و نامآور است؛ از شهید سیدابوالحسن شمسآبادی تا شهید محراب آیتالله اشرفی اصفهانی و تا همین امروز، سردار شهید سید محمد حجازی! اصفهان را به نام همین شهدایش میشناسند. شاید سال 55 مقدمهاش بود؛ اما حالا که بیش از چهل سال از تولد انقلاب میگذرد، همچنان شهیدپرور است و نام شهدایش ورد زبانها.
آدرس ابتدای خیابان ابنسیناست، پلههای ساختمان را که بالا میرویم، تابلوی دکتر علیاصغر زرین، دندانپزشک، راهنمای مسیرمان میشود، آن روز هیچ نوبتی برای بیماران در نظر نگرفته، وقتش را خالی کرده تا از پدر بگوید؛ از شهید عبدالرسول زرین، صیاد خمینی، گردان تکنفره؛ تکتیرانداز برجستهای که نامش در رویترز بهعنوان برترین تکتیرانداز جهان آورده شده است. دکتر علیاصغر زرین، پنجمین فرزند شهید، در زمان شهادت پدر هشت سال بیشتر نداشته، اما خاطرات او در ذهنش چنان زیبا نقش بسته که میتواند ساعتها از او بگوید؛ از عطر گل یخ پدر، که همیشه موقع بیرون رفتن پشت گوشهای علیاصغر میزده، از موتورسواری با او برای رفتن به مسجد و بازار و محلهها، از حساسیت پدر به اسراف و دروغ، از لحظه برگشت او از کردستان و قمقمه آبی که همراهش بود، مزه آن آب هنوز زیر زبانش مانده است، از انتظار کشیدن و سر از پا نشناختن برای یکلحظه دیدن او، از خداحافظی که روبهروی قامت بلند پدر ایستاد و از او خواهش کرد نرود، اما در جواب شنید: اگر نروم بچهها قتلعام میشوند و در تمامی لحظات گفتن خاطرات، کلامش با بغض گره خورده بود؛ اما زمانی که خاطره انتظار کشیدن پدر را تعریف کرد، بغضش به اوج رسید.