چند روز پیش در یکی از جلسات «سندپژوهی از منظری دیگر» که به مناسبت روز اسناد ملی و میراث مکتوب برگزار شد شرکت کردم.
جادوگری فقط جاروی پرنده و شنل غیبکننده توی فیلمها نیست. همین الان جادوگری نوین توی دستهای شماست! گوشی تلفن همراه یک اسپری ضداجتماعی است! جوری از آدمهای اطراف دورتان میکند و مثل یک موش آزمایشگاهی که در برابر پنیری سفید و تازه آب از لب و لوچهاش راه افتاده، توی تله دنیای مجازی میاندازدتان که اصلا خودتان هم متوجه نمیشوید چطور چند ساعت از وقت ارزشمندتان را صرف لایککردن رنگ شلوارک پسربچه فلان بازیگر معروف کردهاید.
آن روزها جوان بودم و جویای نام و برای خودی نشان دادن در عرصه خبر و رسانه؛ جنب و جوش و تحرکم دو چندان بود. برای یافتن سوژه و پیگیری و واکاوی آن تا ته خط میرفتم و دل به دریای گزارش، خبر و مصاحبه میزدم.
نسل زد. نسل امروزند که با این واژه شناخته میشوند. اگر شما والد یک نوجوان باشید یا در اطرافیان خود نوجوانی داشته باشید، شاید این جمله به گوش شما آشنا باشد: درس خواندن و تحصیلات آکادمیک به چه درد من میخورد؟
خواب ماندم. ۲۰ دقیقه تا ساعت ۹ و شروع مراسم مانده و من خوشبینانه ۴۵ دقیقه تا گلزارشهدا فاصله دارم. اسنپ میگیرم، مستقیم گلزار شهدا.
چند سالی بود یاد یک خاطره قدیمی، یک صحنه خیلی محو، از سه یا شاید چهارسالگیام در ایام محرم مدام توی ذهنم رژه میرفت و اسم «نعلبکیها»؛ نعلبکیهای معجزهآمیز؛ صدایی خیلی محو که به مامان میگفت برای بیمار سرطانی جوابکردهمان، به نیتش یک استکان بردارید و اگر شفا گرفت، یک دست که بشود شش تا، برگردانید.