در طول تاریخ، گهگاه، یک فرد خاص وجود داشته که تأثیر عمیقی بر روشی که جامعه بر مبنای آن فکر میکند، سخن میگوید و خود را درمییابد، گذاشته است. در غرب، شاید بتوان تأثیرگذارترین اندیشمند در طول تمام اعصار را آگوستین قدیس دانست که مسیحیت را با فلسفه یونان باستان درهم آمیخت. علاوه بر این، تفکر او بهاندازه کافی انعطافپذیر بود که بتواند خود را با دورههای مختلف و آدابورسوم اجتماعی درحالتغییر وفق دهد و بنابراین همواره متناسب و کارآمد باقی بماند. اگر من همین حالا چند سؤال منتخب را از هر آدم غریبهای در یکی از خیابانهای غرب بپرسم، تقریباً بهطور قطعی خواهم توانست تأثیر آگوستین را بر نظام فکری آنها تشخیص دهم. بااینوجود، اگر از آنها بپرسم که آیا تابهحال نوشتهای از آگوستین خواندهاند، بهاحتمالزیاد پاسخشان منفی خواهد بود.
دیگر انگار برایمان عادی شده باشد؛ اینکه هر روزی خبرها را چک میکنیم یا شبکههای اجتماعی را بالا و پایین میکنیم، به چشممان بخورد که چیزی از کتب درسی حذف شده است. در آغاز ممکن بود برخورد بسیاری از ما این بوده باشد که همیشه این تغییرات رخ میداده و این روند جای سؤالی ندارد. اما وقتی پای این موضوع به میان آمد که تغییرات کجاها صورت گرفتهاند، نه فقط در ذهن متخصصان هر حوزه که در ذهن بسیاری از مردم نیز این پرسش ایجاد شد که چرا باید یک رشته تغییرات (یا به عبارت بهتر، حذفها) صورت بگیرد.
به نظر فوکو، دولت تنها نهادی است که در آن قدرت در شکل نهایی خود مشاهده میشود؛ درحالیکه قدرت عمیقا ریشه در روابط جامعه دارد و میتوان آن را در تمامی عرصههای اجتماع و روابط (حتی عاشقانه) پیدا کرد. به همین دلیل نباید منشأ روابط قدرت را در نهادها جست، زیرا باعث توضیح قدرت به دست قدرت میشود و روابط قدرت را صرفا به اشکال قانونی یا مبتنی بر اجبار، محدود میکند. قدرت ریشه در تاروپود جامعه دارد. قدرت در تمام جامعه جاری است و نقشی مستقیما مولد ایفا میکند.
هنگامیکه در حوزه علوم اجتماعی از قدرت صحبت میشود، فوکو یکی از اولین اسمهایی است که به خاطر میآید. این تداعی تنها به دلیل صحبت از قدرت یا تحلیل آن نیست، بلکه به این قضیه بازمیگردد که فوکو نگاهی متفاوت از پیشینیان به مفهوم قدرت دارد؛ نگاهی پیچیده که شامل عرصههای گوناگون میشود. قدرت در […]