شهر اصفهان همچون دیگر کانونهای زیستی کشور ایران، تاریخی هزاران هزار ساله دارد.
بهبود و احیای بافت فرسوده بیش از دو دهه است که در سیاستگذاری بالادستی ما جای خود را باز کرده است.
بر اساس یک قاعده منطقی، میزان مشخصی از امکانات طبـیعی، زیستمحیطی و شهری برای حجم مشخصی از جمعیت یک محدوده به نام روستا یا شهر قابلیت پاسخگویی دارد و اگر حجم جمعیت از میزان امکانات فراتر برود، چرخه بده بستان مردم با امکانات موجود برهمخورده و مشکلات کوچک و بزرگ یکبهیک به دنبال همدیگر بروز میکنند. این وصفالحال شهر اصفهان در یکیدو دهه اخیر است! شهری که بهواسطه حمل وزنههای سنگینِ کارخانههای صنعتی بر شانههای نحیفش، یک از مقصدهای مهاجرت در دو سه دهه اخیر بوده و بیشازحد توان و ظرفیتش از مهاجران خود میزبانی کرده است. اما حال که به وضعی چنین نگرانکننده دچار شده، بد نیست بپرسیم جایدادن جمعیتی فراتر از توان این شهر در آنچه مضراتی را عاید شهر و مردمانش کرده، به دنبال خود چه پدیدههایی را به همراه داشته است؟
رشد اقتصادی سریع و گامنهادن در یک شیب تند صنعتیشدن در ایران، در دهههای 30 تا 50 خورشیدی، اگرچه در ظاهر شکل و شمایل کشور را بهروز کرد، اما همراه بود با پایهگذاری تغییری که بعدها نیز عامدانه یا سهوا پی گرفته شد: میل به شهر گستری. اگر در دهه 20 و ماقبل، عمده جمعیت ایران جمعیتی مبتنی بر کشاورزی و عمدتا روستانشین بود که ذیل یک نظام عمیقا نابرابر میزیست؛ ورود کارخانهها اما کمکی به تغییر قشربندی اجتماعی نکرد. درواقع این تغییر تنها سیل جدیدی از مهاجران را به شهرها گسیل داشت که در حاشیهها اسکان داده شدند و همچنان ذیل نظامی نابرابر به زندگیشان ادامه میدادند. در این یادداشت بر آنم تا موضوع را از منظر تغییر سیمای شهرها و مسئله حاشیهنشینی و فقر از همان دههها تا امروز موردبررسی قرار دهم.