سر از مهر جدا کردم. الحمدلله تشهد را نگفته بودم که همهجا خاموش شد.
اولین باری نبود که راهی اعتکاف میشدم بارها تجربه کرده بودم فضایی که انسان را از تمام وابستگیهایش جدا میکند و میخواهد او را بند کند به بالا تا بنده شود…
نه چهارشنبهسوری بود و نه شب یلدا. از همین دورهمیهای ساده و بیدعوت که همه دور هم جمع میشویم و مادر دوست دارد.
بعد از چندماه مسجدگردی که در پرونده روزنامه «اصفهانزیبا» ثبت شده است و تلاش کردهایم تشریح و توصیفی از فعالیتها و وضعیت فعلی برخی مساجد ارائه کنیم …
ماجرای مسجد این هفته برخلاف مساجد قبلی از زبان مسئول بسیج و کانون روایت نمیشود؛ بلکه یکی از اعضای هیئتامنا و امام جماعت مسجد حضرت جوادالائمه خیابان مولوی کوچه شماره ۱۵، راوی این هفته ما هستند.
ده ساله بودم که شناختمشان. با قامت خمیده، خال گوشتی توی صورت، صدایی نرم و مخملی و آرام. بیشتر نمازهای جماعت خانوادگی را توی مسجدی میخواندیم که امام جماعتش آیتالله بهجت بودند.
وقتی محلهای به نام مسجدش شناخته شود، یعنی مسجد یکی از ستونهای اصلی آن محله است. مسجدالرضای ۶۰ساله در منطقه یک، خیابان صمدیه، محله مسجدالرضا، بروبیایی دارد و محل رجوع مردم است.
نماز خواندن مامان مناسک مخصوص خودش را دارد. مادرم هرجای خانه نماز نمیخواند و سفت و سخت معتقد است که باید برای نماز خواندن یک جای مخصوص داشـت و بــعدهـا این مـکان شــفاعت آدمـیــزاد را میکند.
میراث ملموس زیرمجموعهای از میراث فرهنگی است که وجود خارجی و شأنی فیزیکی دارد. میراث فرهنگی ناملموس به تولیدات و فرایندهای فرهنگی گفته میشود که با گذشت زمان و از نسلهای پیشین باقی ماندهاند.
رده را کنار میزنم. چشمهایم برق میزنند. همهجا پتویی سفیدپوش پهن شده است. میان پتوی سفید یک جفت فاخته و چند گنجشک کوچک به زمین توک میزنند.
وایت شده که زمین آبگیر میانی واقع در مسجدجامععتیق، متعلق به فردی کلیمی بوده که تمایلی هم برای فروشش نداشته است.
بعد از پانزده سال، این اولین شبی است که مرد خانه شدهام؛ البته اگر محمدحسین یکسالهمان را فاکتور بگیریمش.