«میم» دبستانی بود. مادرش زمان زیادی سر کار بود یا به ماموریت میرفت. پدرش هم همین طور. میم و خواهرهای دوقلویش که چهار سال از او بزرگتر بودند، در خانه تنها میماندند. راه کار مادر برای این مواقع، کمک گرفتن از برادرزادههایش بود. دو پسر که از آنها ده دوازده سالی بزرگتر بودند و مادر مثل چشمانش به آنها اعتماد داشت. «الف»، پسردایی کوچکتر بسیار به میم نزدیک میشد. شبهای زیادی به تخت او میرفت تا پیش هم بخوابند. پس از مدتی میم احساس کرد الف بیش از حد عادی و پسردایی بودن او را به آغوش میکشد و لمس میکند. لمسها بیشتر شد و میم دبستانی که حتی تصوری نداشت که این کارها چه معنایی دارد، تنها اذیت میشد و از ترس آنکه برخورد مناسبی از اطرافیان نبیند (چون الف بسیار برای همه عزیز بود)، به هیچ کس چیزی نمیگفت.
در دنیای مجازی هر از گاهی اپلیکیشن جدیدی متولد میشود که مورد اقبال زیادی قرار میگیرد. یکی از تازهترینها، کلاب هاوس (Club House) است. اپلیکیشنی که آرام و دست به عصا مخاطبانش را جمع میکند اما تا همین جای کار هم بسیار سر و صدا به پا کرده است. عضویت در آن تنها با دعوت نامه صورت میگیرد و تا به امروز تنها بر روی گوشیهای آیفون قابل نصب و اجرا است. البته آن گونه که گفته شده است، نسخه اندروید آن هم در آینده ارائه خواهد شد.
هنگامی که از دعانویسی، رمالی، سرکتاب باز کردن و… صحبت میشود، تصاویری همچون خانههای قدیمی با دالانهای تنگ و تاریک، اتاقهای نمور، پیرزنانی عجیب با موهای سفید و دندان طلا و مردانی با خالکوبیهایی که رنگشان به سبز میبرد و درون چشمشان سرمه کشیدهاند، بسیار بیشتر با این مقوله همخوانی دارند تا زوجی جوان و تحصیلکرده که در یک آپارتمان لوکس امروزی زندگی میکنند. از روایت دوستی صحبت میکنم که این موضوع جهانبینیاش را برای همیشه تغییر داد.
«بنویس حق طلاق میدید به زنهاتون بعد اسم خودتون رو هم گذاشتید مرد؟ ایموجی هم نذار»! اگر از اهالی شبکههای اجتماعی باشید، احتمالا داستان این توییت به گوشتان خورده است.