علی اسحاقی در سهسالگی به همراه خانوادهاش از درچه اصفهان به عراق مهاجرت میکند و تا پایان دوران دبیرستان یعنی زمانی که حزب بعث روی کار میآید و به آزار و اذیت و اخراج ایرانیان میپردازد، آنجا میمانند و سپس به ایران بازمیگردند. دوره سربازی را در گارد شاهنشاهی میگذراند و آنجا با جنگ الکترونیک آشنا میشود. پس از سربازی کار در ذوبآهن اصفهان و توانیرو را تجربه میکند؛ ولی به دلیل ناعدالتی از هر دو استعفا میدهد و به خریدوفروش و تعمیرات موتورسیکلت روی میآورد. میگوید در این حرفه، درآمد بسیار خوبی عایدش میشود و خیلیها دیگر او را با نام «حاج علی موتوری» میشناسند. علی اسحاقی، زمان انقلاب در فعالیتهای انقلابی مشارکت فعال داشت. با پیروزی انـــقلاب بــرای خــوابــاندن غــائلهها مأموریتهای مختلفی به گنبدکاووس و سیستان و بلوچستان میرود و بلافاصله با شروع جنگ با خانواده و چهار فرزندش راهی جنوب میشود. «سردار سرتیپ دوم علی اسحاقی» که بهعنوان معاون اطلاعات عملیات در جبهه خدمت میکند، پس از مدتی مجموعه کوچکی را در واحد اطلاعات به نام «شنود» راهاندازی میکند و نقش و تأثیر موفق شنود در عملیاتهای مختلف سبب میشود تا این واحد از عملیات فتحالمبین به بعد، با نام واحد «جنگ الکترونیک» نقشآفرینی کند. خاطرات او در کتابی به نام «جنگ الکترونیک» به رشته تحریر درآمده است.
حجتالاسلاموالمسلمین سرهــنــگ خلبان «سید نورالدین حسینی»، بهمنماه سال 53 وارد ارتش میشود. به دلیل سرپرستی چند بچه نیازمند و کسب درآمد طلبگی را رها میکند. از شیراز به هوانیروز اصفهان میآید. گواهینامه خلبانی میگیرد و پسازآن دوره تخصصی خلبانی هلیکوپتر کبرا میبیند. پس از انقلاب همزمان با جنگهای کردستان تصمیم میگیرد از ارتش استعفا بدهد و دوباره وارد حوزه شود؛ اما پدرش اجازه نمیدهد و میگوید برای لباسی که بر تن کردهای، هزینه بسیاری شده، حالا که نیاز کشور است، باید کمک کنی. او در ارتش میماند و همزمان با آن دروس حوزه را ادامه میدهد. سال 60 ملبس میشود و در هر دو لباس خدمت میکند. بهعنوان خلبان مأموریت میرود و همزمان بهعنوان روحانی در منطقه اعزام میشود. صبح تا ظهر پرواز میکند. ظهر لباس روحانیت بر تن میکند و نماز میخواند و مسائل عقیدتی را بازگو میکند. اوایل اعتراضهایی هم میشود که باید یک لباس را انتخاب کند؛ ولی وقتی میبینند در هر دو لباس مسئولانه تلاش میکند، از او حمایت میکنند. در بیشتر عملیاتهای غرب و جنوب حضور داشته و ساعات زیادی با شهید شیرودی و شهید کشوری هم پرواز بوده است. با بیش از 1200 ساعت پرواز با هلیکوپتر کبرا جانباز 53 درصد است. آشنایان او را سید صدا میزدند و غریبترها سرهنگ. سید، خلبانی را بهترین درس عملی خداشناسی میداند. آنچه در ادامه میخوانید، بخش دوم گفتوگوی اصفهان زیبا با حجتالاسلاموالمسلمین سرهنگ خلبان «سید نورالدین حسینی» است که بخش اول در تاریخ یکشنبه 8 خرداد منتشر شد.
طلبگی را دوست داشت. پدرش اصرار داشت لباس روحانیت بپوشد. یک سال در حوزه تحصیل کرد و سپس به دلیل یککار خداپسندانه برای آنکه درآمد مالی داشته باشد، وارد ارتش شد. از شیراز به دانشکده هوانیروز اصفهان آمد. خلبان هلیکوپتر کبری شد. عشق پرواز در جانش ریشه کرد. پس از انقلاب دروس حوزوی را ادامه داد و بهار سال 60 ملبس شد. هم با هلیکوپتر کبری پرواز میکرد، هم با لباس روحانیت مسائل عقیدتی را بازگو میکرد. جنگنده در آسمان میجنگید؛ نترس و بیباک. 17 بار سانحه هوایی برایش اتفاق افتاد. به اعتقاد حجتالاسلام و المسلمین سرهنگ خلبان «سید نورالدین حسینی» خلبانی شغلی معنوی است که بر فراز آسمان، خلبان سراسر نیاز میشود و اگر با منبع نیاز خو بگیرد، عارف میشود.
سرهنگ «نجات براتیبختیاری» پس از دانشکده افسری و گذراندن دورههای زرهی، وارد لشکر 92 زرهی اهواز میشود. با شروع جنگ خودش میجنگد و خانوادهاش جنگزده میشوند. او پس از پنجاهروز از شروع جنگ، مادرش را در شوشتر پیدا مــیکنـــد و همســر و فــرزنـــدانـــش را در مسجدسلیمان؛ آنها را به خدا میسپارد و تا آخـــرین روزهای جنـــگ میمـــاند و میجنگد. خرمشهر که آزاد میشود، در همان ساعات اولیه ازطرف لشکر 92 زرهی اهواز یک گروه بهسرپرستی سرهنگ نجات براتی بختیاری، تابلو بزرگی که روی آن نوشته شده بود: «به خرمشهر خوش آمدید» را در ورودی خرمشهر نصب میکنند، مردم اهــواز خوشحـــال و مســرورند، گالــن آب میفرستند جلوی لشکر و میگویند از زیر پل خرمشهر آن را برایشان پر از آب کنند؛ میخواستند با آب خرمشهر وضو بگیرند.
هفته گذشته بخشی از خاطرات ناخدا یکم تکاور دریایی حسن مسعودی، فرمانده اسبق تکاوران نیروی دریایی را خواندیم. او در اولین روز آغاز جنگ به همراه گردان یکم تکاوران دریایی عازم خرمشهر میشود؛ روزها در خرمشهر خانه به خانه میجنگد و سپس بهعنوان فرمانده شناورهای هجومی و قایقهای تندرو به همراه کارکنان خود اجرای کمین میکنند، تردد نیروهای دشمن را مختل میکنند و درنهایت دشمن را لحظهای آسوده نمیگذارند. برای ناخدا یکم تکاور دریایی حسن مسعودی، درد و مصیبت پرپر شدن جوانها در آن زمان بیش از همه سخت و سنگین است و شجاعت و دلاوری بچهها شیرینترین یادگار آن روزها. به خودش میبالد و بینهایت خدا را شاکر است که این لیاقت را نصیب او کرده تا بتواند وظیفه خودش را به ناموس و وطنش ادا کند و امروز هم میگوید هر زمان، هرجا چشم ناپاک به مام وطنم دوخته شود، آن چشم را از حدقه درمیآورم.
در نیروی دریایی در حال آموزش بود که دو تن را با کلاه سبز، لباسهای استتار و بدنهای ورزیده دید. نامشان را پرسید، «تکاور»! خودش را در قامت تکاوری تجسم کرد و با این تجسم، آینده او شکل گرفت. دیری نپایید که دوره کلاه سبز دید و در نهایت در کماندو اسکول انگلیس، دوره جنگهای آبی و خاکی و هدایت قایقهای نفربر را گذراند و پس از آن توانست در لباس تکاوری به مردم میهنش خدمت کند. با حمله هوایی عراق، همراه گردان یکم تکاوران نیروی دریایی صبح اول مهر عازم خرمشهر شد. لحظهای تردید نکرد. برای دفاع از خاکش داوطلبانه رفت. خودش را در قبال مردم سرزمینش مسئول میدانست. معتقد است وقتی یک تکاور در انگلیس دوره میبیند، هزینه بسیار زیادی به کشور تحمیل میشود که بخشی از این هزینه از مالیات پرداختی مردم است. حال هنگام حمله دشمن در قاموس او نمیگنجید که آرام بنشیند. برای وجب به وجب خاک خرمشهر خانه به خانه جنگید و پس از آن در تمامی سالهای جنگ مقتدرانه در عرصه نبرد ایستاد. «ناخدا یکم تکاور دریایی حسن مسعودی» جانباز 87 درصد میگوید در سختترین شرایط جنگی ذرهای نترسیدم، لحظهای نهراسیدم. چرا که عاشق وطنم هستم و یک گِرم از خاکش را با کل اروپا و ثروتهای جهان عوض نمیکنم…!
کتاب شهید همت در مکتب نبوی(ص)، گذری بر رفتارهای مدیریتی شهید همت از مجموعه کتابهای فرمانـدهان جـوان انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است که چاپ اول آن در سال 1392 منتشر شد و به روایاتی از زندگی فرمانده جوان، شهید محمدابراهیم همت میپردازد. به مناسبت سالگرد شهید همت با نویسنده کتاب، علیرضا شفیعی، دکترای علوم سیاسی به گفتوگو پرداختیم.
نشست روایتگران عشق و مقاومت و ایثار آزادگان اصفهانی با حضور راویان آزاده، مدیر بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج) استان اصفهان و بانوی آزاده، شمسی بهرامی در بنیاد فرهنگی حضرت مهدی موعود (عج) برگزار شد. به گزارش اصــفهانزیبا، «مــنوچهر شاهحسینی» از جانبازان آزاده با اشاره به اینکه امروز دومین نشست راویان آزاده برگزار میشود، اظهار داشت: برای ابلاغ پیام دوران اسارت باید ضعفها و کاستیهای راویان بررسی و اصلاح شود تا این حرکت زینبگونه برای انتقال پیام به آیندگان به بهترین شکل ادامه پیدا کند. او افزود: هدف از نشستهای راویان آزاده همافزایی و ابلاغ پیام، آسـیبشـنـاسی در زمـینـه روایـتگری، انتقال تجربیات به یکدیگر و شناسایی راههای جذاب تبلیغی برای انتقال پیام میباشد.
هفته گذشته بخش اول خاطرات جانباز آزاده سرهنگ حسین حسینی را خواندیم. بعد از پنج سال و سه ماه و 12 روز جنگ با دشمن بعثی اسیر میشود، او را به پادگان الرشید میبرند، در آنجا مهمان اتاق شکنجه میشود و بعد از سه ماه او را به اردوگاه 19 تکریت که اردوگاه افسران است انتقال میدهند. در آنجا یکی از خلبانها به او و دوستانش میگوید فرار کنید و همین صحبت، جرقه فرار را در ذهن او ایجاد میکند. برای فراهمکردن امکانات فرار تلاش میکند، اما گمشدن یک نبشی، عراقیها را حساس میکند و او در دام میافتد. حسینی را تفتیش میکنند و تنها یک نقشه و چاقو پیدا میکنند.
عاشق ارتش است، اگر زندگی شانسی برای بازگشت داشت، باز هم انتخابش ارتش بود. سال 59 وارد دانشکده افسری میشود و ســـال 62 بهعــنوان ستـــوان دوم فارغالتحصیل. به عنوان نفر برگزیده دوره مقدماتی مرکز پیاده شیراز انتخاب میشود.شیراز برای ماندن او اصرار دارد؛ اما او جبهه را انتخاب میکند. خودش میگوید غیرت یک ارتشی قبول نمیکند دشمن وارد کشورش شود و او آرام باشد.