آنچه میخوانید سه برش از کتاب «تاریخ اشکها» است که چند سالی است مشغول گردآوری و نوشتنش هستم، اثری که از آغاز، دوست عزیز زندهیادم محمود نیکبخت در جریان نوشتنش بود و گاهی بخشهایی از این را برایش میخواندم و اتفاقا دو هفته پیش که آخرین بار (با تلفن) با او حرف زدم سراغش را گرفت و گفت حیف است که همین طور بماند و سرانجام پیدا نکند.در این یک سال و نیم گذشته ما فقط با تلفن در تماس بودیم. همه احتیاطهای لازم را انجام میدادیم غافل از آنکه مرگ همیشه از دری وارد میشود که اصلا فکرش را نکردهای. ترفندهای زیادی در آستین دارد. فقط کاش محمود بود و اینها را میخواند. یعنی این خواسته زیادی است؟
مطلبم را با یاد دکتر محمود عنایت، سردبیر نشریه نگین آغاز میکنم. من در سیکل اول دبیرستان با «نگین» آشنا شدم و گاهی تا آنجا که پول توجیبی مختصرم اجازه میداد، آن را میخریدم. روزی نشریهای که اسمش را به یاد نمیآورم با دکتر عنایت مصاحبهای کرد. در پیشدرآمد این گفتوگو پرسشنامهای دیدم که در آن ویژگیهای شخصی عنایت درج شده بود. مثلا نام، نام خانوادگی، تاریخ تولد، فرزندان طبع{آثار تألیفی} و مانند اینها… .