تا حالا پدر و مادرهای بسیار زیادی را ملاقات کردهام که از قد فرزندشان آن هم از سن خیلی پایین به عنوان یک دغدغهی اساسی یاد میکنند. گروه بعدی، با همان فراوانیِ پدر و مادرها، نوجوانهایی هستند که نگرانند قدشان به اندازهای که مطلوبشان است بلند نشود و در موارد بسیار نادر، کسانی که نگرانند از آنچه که هستند بلندتر شوند. خلاصه که بلندی یا کوتاهیِ قد یکی از دغدغههای با سابقهی دنیای ماست که از سالها پیش با کفشهای پاشنهبلند و پاشنهمخفی یا لباسهای راهراه از صنعت مد تا انواع تبلیغاتِ مکملها و حتی جراحیها و مداخلات تهاجمی در علوم پزشکی را در بر گرفته. اینجا ده تا از رایجترین پرسشهای مراجعین که در اتاق یک مشاور تغذیه و رژیمدرمانی مطرح میشود و پاسخهای این پرسشها را با شما به اشتراک میگذارم.
«من هم قصد دارم شیرینی نخورم، ولی فشارم مدام میافتد و مجبور میشوم». امسال، روزِ جهانیِ دیابت، قصد دارم تمامِ انرژیام را صرف روشنگری در مورد همین جملهای کنم که به کرات از مراجعینم شنیدهام و خواهم شنید و آرزو دارم میزان فراگیریِ آن را، به خصوص در افراد مبتلا به دیابت و اطرافیانشان، تا حد زیادی کاهش دهم. جملهای که نشان میدهد گاهی تحلیلِ شخص مبتلا به دیابت به عنوان اولین مراقبِ خویشتن و حتی اطرافیان به عنوان افرادی موثر در سلامتِ فرد، نیاز به بازبینی و اصلاح دارد. برای این مهم لازم است خیلی مختصر به خودِ دیابت بپردازیم و بعد به اصلِ کلام که در قالب چند نکته بیان خواهم کرد.
باید اقرار کنم همهی دو سه ماهِ گذشته منتظر سرما بودم تا بازارِ آشهای سنتی دوباره در خانهها و کافههای شهر داغ شود. بازاری که با همهی تار و پودش به فرهنگ ایرانی تنیده شده، آنقدر که غیرممکن است که چند سالی در ایران زندگی کرده باشید و خاطرهای از شلغم و چغندرهای داغ، آش رشتههای مزیّن به کشک و پیازداغ یا عدسیهای سر صبحِ زمستان نداشته باشید. اما در این فصلهای سرد، بهتر است چطور غذا بخوریم؟
حتماً تا به حال کودک یک سالهای که به تازگی یاد گرفته اشیا را در دست بگیرد دیدهاید. بچهها اینجور وقتها همه چیز را با دقت نگاه میکنند، ممکن است ساعتها زیر و رویش کنند و اگر مراقب نباشید هرچه را در دستشان هست، بدون محدودیت به دهان ببرند. چه یک سیبِ سبز، چه منگولهی کلاهِ بافتنی و چه دُمِ گربهی پشمالویی که به عنوان حیوان خانگی نگه میدارید. بچهها همه چیز را میکاوند چون نیرویی قدرتمند درونشان میگوید که همه چیز جدید است، همه چیز خارقالعاده است و همه چیز را باید کشف کرد.
کرونا فقیر و غنی نمیشناسد؛ این جملهای بود که از ابتدای روزهای همهگیری، خیلیها در محافل و مجالس و صفحاتشان گفتند و نوشتند. انگار در پسِ این جمله یک آهِ عمیقِ آسودگی بود که بالاخره چیزی در دنیا پیدا شده که برخوردی عادلانه دارد. البته که میزند، میکشد، درد دارد، ولی لااقل عادلانه. ویروسِ قاتلی که بساط زندگی و کسب و کار و اندک تفریح ما را جمع کرد و حتی اعضای هر خانواده را از یک آغوشِ سادهی همدیگر محروم کرد و با یک سرفه که تا پیش از این معنایی برایمان نداشت لرزه به جانمان انداخت، شد مظهرِ عدالتی که در شادی و امکانات و رفاه نیافتیمش و حالا در مرگ و رنج خودنمایی کرد.
دیروز، شاید برای هزارمین بار از زمان شیوع کرونا، مُراجعی آمد و گفت قصد دارد از همین هفته باشگاه را شروع کند. پسری ۱۷ ساله که از لاغریاش ناراحت بود و گفت قصد دارد هرچه زودتر برود باشگاه چون شنیده افزایش وزن بدون ورزش معمولاً کار درستی نیست و البته درست هم شنیده بود. مادر و پسر یک جمله از من پرسیدند که آیا در حال حاضر باشگاه را توصیه میکنم یا نه و من یک کلمه پاسخ دادم: نه!
خانم ۴۰ ساله برای کاهش وزن مراجعه کردهاند. لا به لای تنظیم برنامه غذاییشان سوالهایم را میپرسم.
-شیر هم مصرف دارید؟
-خیلی کم
-(فکر میکنم عدم تحمل لاکتوز دارند) چرا کم؟ دلپیچه میگیرید؟
-(انگار که حضور دختر ده سالهاش معذبش کرده. هوای اتاقم سنگین میشود) نه. بودجه خانواده اجازه نمیدهد.
بابک خرمدین، کارگردان ۴۷ ساله سینما توسط پدر و با همکاری مادرش به قتل رسیده، سپس مثله شده و در نهایت سر از سطلهای زبالهی شهرداری تهران درآورده. خبر چنان گویا و واضح است که نیاز به شرح و تفصیل بیشتر نیست. البته در زمانِ نگارش این یادداشت انگیزهی قاتل هنوز نامشخص است، هرچند مهم هم نیست.
دوستی در چارچوب در ایستاده بود و من پشت میزم نشسته بودم. میگفت در دنیایی که هستیم بسیاری وقتها کسی که تحصیلات عالی دارد باید مقابل دختر نوجوانِ رئیس کارخانهای بنشیند و آن جوجه کارخانهچی تعیین کند که این یکی با ده پانزده سال سن بیشتر و دو سه سطح مدرک تحصیلی بالاتر شایستهی خدمت در کارخانهی آبا و اجدادیاش هست یا نه. آن هم چه خدمتی. خیلی وقتها ایفای نقش همزمان به عنوان مهندس و مشاور و کارگر و آبدارچی. مسئله البته زیرِ سوال بردنِ هیچ جایگاهی نیست که قطعاً همه محترم هستند و مهم.