به حساب تقویم حالا چهل سال از آن روز میگذرد؛ از بیست و پنجم آبان شصت و یک سردی که، مردم گرمش کردند. همان روزی که شهراز گامهای پیر و جوانش لرزید اما قامت خم نکرد. استوارِ استوار، صبحش را از میدان امام آغاز و به غروب گلستان شهدا رساند. به زبان آسان بود؛ تشییع 370 شهید؛ اما همین امروز یعنی بیست و پنجم آبان چهار صدویک هم که روایتش میکنیم باید بگوییم خدا به داد دل پدران و مادرانشان برسد! پدران و مادرانی که حالا خیلیهایشان در آغوش خاک خفتهاند! چهل سال پیش بود اما کم نیستند آدمهایی که هنوز آن روز را، خوب به خاطر دارند. آدمهایی که از حماسه و ایثاری که به چشم دیدند، ساعتها حرف برای گفتن و روایت کردن دارند. صدای امروز این آدمها را باید شنید؛ صدای همانهایی که به هر گوشه 25 آبان سال شصت و یکش، سرک بکشی، روایتی را به خاطر میآورند و قصهای را از ذهن میگذرانند و داستانش را بازگو میکنند. صدای آدمهایی که با این شهدا زیستهاند، صدای آنهایی که در هوای آن روز نفسی تازه کردند، صدای دانش آموزانش را، صدای زنان و مردان و جوانان و نوجوانانش را…..! ما به سراغ برخی از این آدمها رفتهایم تا راوی روایتهای آنها باشیم؛ تا هر کدام از دریچه نگاه خود، حماسه آن روز را برای ما خلق مجدد کنند.