لیست مطالب
NONE
09:18 - 30 آذر 1399

یلدا هنوز کرج است

زنگ مدرسه نیم ساعت زودتر به صدا در آمد. بعد از ظهری بودم. شب یلدا بود. مغازه‌های اطراف مدرسه مملو از جمعیت بود. یکی شیرینی به دست خارج می‌شد، یکی آجیل به دست. مرد میان‌سالی با هندوانه‌ای بزرگ در یک دست و پاکتی انار در دست دیگرش از کنارم گذشت. دو سه بار پاکت‌ها را به زمین گذاشت و کش و قوسی به خود داد و دوباره به راه افتاد. لبوفروشی در گوشه خیابان داد می‌کشید: «لبو دارم، لبوی داغ». ظرف لبو را روی گاری گذاشته بود و مرتب با ملاقه‌ای در دست آب خوش‌رنگ لبو را رو آن‌ها می‌ریخت. چه برقی می‌زد! چقدر دلم لبو می‌خواست!