لیست مطالب
NONE
19:36 - 5 آبان 1400

اینجا شب نیست

هوای داغ توی صورتم می‌خورد و چشم‌هایم به دنبال باد خنک از این شاخه به آن شاخه می‌پرد. جای همیشگی‌ام، کنار پنجره، نشسته‌ام و به گل‌های شیپوری باغچه زل زده‌ام. از آن‌ها خیلی دورم و دستم بهشان نمی‌رسد. شاید هفته‌ای یک‌بار بتوانم تماشایشان کنم؛ آن‌هم از پشت میله‌های سبزرنگ. گل‌ها من را یاد شیپورهای واقعی می‌اندازند. توی تلویزیون دیده‌ام که مردها چطور با لباس‌های نظامی، مرتب می‌ایستند و شیپور می‌زنند. گروه شیپورزنان آن‌قدر با هم متحدند که انگار یک نفر هستند. من هم خیلی دوست دارم در یک گروه باشم و با آن‌ها هم‌شکل شوم.