«روحیه من از بچگی فرق داشت و این ادامه هم داشت. مثلا شوهرم میآمد خانه و میگفت چای نداریم؟ من میگفتم تو دوباره گفتی چای نداریم؟ بگو چای داریم؟ یا میگفت غذا نپختی؟ میگفتم بگو غذا پختی؟ من اینجوری نبودم. منفی نمیدیدم. من این کاری که شروع کردم به سختی بوده. اما من همیشه میگویم یک کاری اگر از اول روی غلطک باشد، دنیا را میپکاند! باید مثل مورچه کار کرد که هیچوقت ناامید نمیشود.»
دنیای مکانیکها همیشه برای من جذابیت خاصی داشته که نمیدانم دقیقا چه دلیلی دارد. شاید آن چال وقتی بچه بودی و همراه پدرت به تعمیرگاه میرفتی و یک نفر با سروصورت سیاه از تویش درمیآمد. آن آینههای قدی بزرگ و خلاصه طراحی جالب تعمیرگاهها و البته مردانهبودن فضا که به نوعی ممنوعیت حضور من به عنوان یک دختر را نشان میداد. دلیل اصلی باید همین مرموز بودن فضای داخل تعمیرگاه باشد. فضایی که زنها کمتر به آن راه داشتند و زمانی که راننده بودند هم خودشان کمتر میشد ماشینشان را برای تعمیر ببرند و یکی از مردهای اطراف این وظیفه را بر عهده میگرفت.
این روزها حرف زدن از کار و شغل با مردم سخت است. غیرممکن است مباحث اقتصادی و سیاسی نشود و به مسائل امروز پیوند نخورد. شرایط عادی نیست و بیخیالی نمیشود طی کرد و با مردم حرف از گل و بلبل زد، وقتی درگیر نان شب و دارو و بیماری هستند. آنموقع که تصمیم گرفتم برای این شماره سراغ کفاشها بروم، هدفم این نبود که از مشکلاتشان بگویم یا اینکه این شغل دارد رو به نابودی میرود؛ چون اصلا فکرش را نمیکردم که این صنعت این همه به حاشیه رانده شده باشد. اما جستوجوها و صحبتها من را به این نتیجه رساند که صنعت کفش دستساز یا دستدوز یک شغل رو به نابودی است. شغلی که حتی اگر مشتری داشته باشد، تولیدکنندگانش یا درگذشتهاند یا دیگر کفشی نمیسازند و به تعمیرات اکتفا میکنند. برای همین این بار، مصاحبۀ سه نفر از کسانی چاپ میشود که کفش میدوختهاند، اما دیگر کار نمیکنند و مغازههایشان را تنها برای فروش کفشهای ماشینی باز نگهداشتهاند.