چشمهایم را میبندم، سفر میکنم به گذشتهای که روزگار نتوانست خاطرات شیرینش را از صفحه دلم محو کند، مرغ خیالم را پرواز میدهم به سالهای نه چندان دور، به دانشگاه اصفهان، به همان مکتبخانهای که عشق را مردی آموزش میداد که خودش جزو معدود بازماندگان نسل انسانهای بزرگ بود که جهان را کوچک میشمرد،