«حجآقا، اگه ما رو یه سفری خونوادگی نبِرین، میکشمدون.» این تهدیدهای یک پسربچه پنچششساله بود. حوالی ساعت 6 صبح، در گرگ و میش صبحهای پاییزی. گروه فانوس، عازم سفر قم و جمکران است. این میان، پسربچهای که برای بدرقه خواهرش آمده بود، دست حاجآقای فانوسیها را محکم تکان میداد و به دنبال سفر خانوادگی بود. حاجآقای فانوس هم کمی سر به سرش میگذارد و در آخر با هم خداحافظی میکنند.