اسمش کَلمروارید بود؛ پیرزنِ جنوبیِ لاغراندام و قدبلند روضهخوان! کلمروارید را خیلیها میشناختند. یک محرم بود و او. خیلی از زن ها توی محرم از اولین مجلس روضهخوانی پابهرکابش میشدند و همراهش از این خانه به آن خانه میرفتند. محرم که میشد لباس مشکیهایمان را میپوشیدیم و میرفتیم روضه؛ روضههای زنانه. اول مجلسها خانم مجلسی […]