یک وقتهایی باید گذاشت و رفت. باید دست بیقراریهای دل را گرفت و برای دلتنگی چارهای اندیشید، باید رفت به سرزمینی که قصه دل و دلدادگیاش را هرچه بخوانی، نه تمام میشود و نه تکراری. باید رفت و خواند این غزلهای ناب بندگی را. باید دل را به نسیم سپرد و سر بر خاک گذاشت و از تکانهای شانه هم ترس به دل راه نداد که اینجا همان دیاری است که مردانش برای رسیدن به آسمان از یکدیگر سبقت میگرفتند. شهر به شهر، منطقه به منطقه اینجا حال دل خوب است. اهل هرکجا که باشی… اینجا راهیان نور است.
دهخدا مُهجَه را خون دل معنا میکند، آسانترش میشود خونِ قلب. همان جمله طلایی زیارت اربعین در کلام مولایم حسین (ع) «و بذل مهجه فیک». حرف از وطن که میشود، خونت را میگذاری وسط. خون قلبت را برای خاکی که برایش سالها خون دلها خوردهای. اینک حرف از خرمشهر است، وطنی با تنی نیمه جان که جانِ همه ما است.
1) پای جنگ که به میان آید، حرف از خشونت سیاسی میشود. دعوایی که بیش از سه سال طول بکشد، بیرحمی تعمدانه، عملی مبتنی بر زور و واژههایی که جریحهدار میکند روح آدم را. دفاع، تنها راه مقابله با جنگ است. دفع شر، حفظ کردن، بازداشتن و بنویسیم ایستادن تا نفس آخر، بگوییم خلق حماسه و جان دهیم وقتی درگیر اعداد میشویم اما کمتر از وجبی خاک ندهیم به اجنبی.