آقای خانه پیراهن مشکیاش را اتو میکرد. زیرلب دم گرفته بود:«روی سر من سایه دست کریمه، این عرض ارادت همه زندگیمه.» موقع پوشاندن پیراهن مشکی دخترها یاد ننهجون افتادم.