چهرهای که برخی سیمون دو بووارِ جهان عرب لقبش داده بودند، دیروز در 89 سالگی در گذشت. نویسنده، روانپزشک، پزشک یا هر چیز دیگری که برای توصیفش به کار ببریم حول یک مفهوم مهم و محوری میچرخید: فعالیت برای استیفای حقوق برابر در همهی شئون برای زنان. او در قاهره به دنیا آمد، در قاهره مرد اما آثارش محدود به قاهره و مصر و جهان عرب نشد، به بیش از 30 زبان ترجمه شد و دنیا را در نوردید.
شاید یک سال پیش چنین روزهایی بیشتر ما تصورمان از کرونا، چندان جدی و شبیه به آنچه امروز راجعبه آن فکر میکنیم نبود. تأثیراتی هم که بر زندگیمان گذاشته بود هرگز در این وسعت نبود. یحتمل تنها چیزی که آن روزها بیش از الان تجربهاش میکردیم ترس از ناشناختگی بود. گرچه ابعاد تغییر کرده، ترس اما به قوت خودش همچنان باقی است. تنها عامل و گستره ترس است که تغییر کرده است. ما این روزها بیشتر از پیامدهایی از کرونا میترسیم که کمابیش نسبت با سطحی از آن مفاهیم آشنا هستیم و ممکن است در روزها و ماههای سپرهشده از سالِ همهگیریِ کووید 19، به شکلی هولناک و یکباره تجربهشان کرده باشیم؛ مفاهیمی چون فقدان، تبعیض، خشونت و فقر.
مرزهای تجاریشدن بدن امروزه تنها محدود به صنعت مد یا سینما نیست. تا حد خیلی زیادی در گفتمان پزشکی غالب نیز، چندان محدودیتی نسبت به آن به چشم نمیخورد. گرچه ممکن است این سخن برای بسیاری گران تمام شود، اما واقعیتهای موجود حاکی از رقمخوردن وضعیتی است که بدنهای تجاریشده را به لطف گفتمان پزشکی، مشروعیت میبخشد. در همین ارتباط، میتوان به یکی از موضوعاتی که همین چند وقت پیش به واسطه آمار و ارقام بیرونآمده از مبادی رسمی بسیار داغ شده است، یعنی افزایش روزافزون رحمهای اجارهای اشاره کرد.
دیگر انگار برایمان عادی شده باشد؛ اینکه هر روزی خبرها را چک میکنیم یا شبکههای اجتماعی را بالا و پایین میکنیم، به چشممان بخورد که چیزی از کتب درسی حذف شده است. در آغاز ممکن بود برخورد بسیاری از ما این بوده باشد که همیشه این تغییرات رخ میداده و این روند جای سؤالی ندارد. اما وقتی پای این موضوع به میان آمد که تغییرات کجاها صورت گرفتهاند، نه فقط در ذهن متخصصان هر حوزه که در ذهن بسیاری از مردم نیز این پرسش ایجاد شد که چرا باید یک رشته تغییرات (یا به عبارت بهتر، حذفها) صورت بگیرد.
خشونت علیه زنان و دختران پدیدهای جهانی است که در طول تاریخ همواره سعی شده تا از نظرها پنهان شود. چند سالی میشود که 25 نوامبر به عنوان روز جهانی منع خشونت علیه زنان نامگذاری شده است. علیرغم اینکه خشونت علیه زنان و دختران در سرتاسر جهان امری رایج است، اما به نظر میرسد که همین رواج تا حد بسیاری جلوی رسیدگی به موضوع را به طور تاریخی گرفته است. کما اینکه به رسمیت شناختن روزی جهانی برای جلوگیری و منع خشونت علیه زنان نیز نتوانسته تا آنجا که انتظار میرود جلوی رواداشتن خشونت را بگیرد. به ویژه رخ دادن بسیاری از خشونتها علیه زنان و دختران در محیطهای خصوصی (نظیر خانه) موجب میشود تا به طور مداوم سرپوشهایی مشروعیتبخش برای این وضعیت تولید شود.
سالهاست که میشنویم تعداد دخترانی که وارد دانشگاه میشوند در ایران از پسران پیشی گرفته است. این شاخص همواره دستاویزی شده تا بسیاری افراد وضعیت زنان را رو به بهبود جلوه دهند. شاید اگر بخواهیم با زمانی که زنان حق تحصیل نداشتند وضعیت را مقایسه کنیم، به طور قطع دستاوردی چشمگیر است؛ اما کافی است کمی در موضوع دقیق شویم تا ببینیم مانند بسیاری دیگر از مسائل مربوط به زنان، یک پوسته قشنگ چشم همه را خیره و ذهنمان را از محتوایی که چندان هم دلفریب نیست دور کرده است. به بیان واضحتر اینکه وضعیت زنان در ابعاد مختلف نسبت به قبل بهتر شده است قابل انکار نیست؛ اما اینکه ما مرادمان از قبل کدام وضعیتِ ماضی است و افقمان از بهبود دقیقاً با چشمداشت به کدام شرایط آرمانی است در گفتمانهای مختلف تفاوت دارد. برای همین هم است که برخی با تکیه بر ارائه تنها یک سری اعداد و ارقام ورود دختران به دانشگاهها یا امکان دسترسی زنان به برخی امکانات، نتیجهگیری میکنند که اوضاع برای زنان در ایران رو به بهبود است. آنچه در این یادداشت میخواهم به آن بپردازم شرایط عکس ماجراست. وضعیتی که وارونه نشان داده شده اما در عمل خبری از بهبود چندانی نیست.
مطرحشدن روزافزون خواستهها، مسائل، اعتراضات و نظرات زنان و موضوعات در ارتباط با آنها، از خلال رسانههای غیررسمی و غالبا شبکههای اجتماعی، پدیدهای است که دستکم در یکی دو سال اخیر بهطور چشمگیر شاهدش بودهایم. اینکه چرا زنان در رسانههای رسمی (بهمعنای رسانههایی که در داخل کشور و از جانب دولت به رسمیت شناخته میشوند)، کمتر و دستبهعصا حضور دارند، مجالی جداگانه میطلبد. اما آنچه روشن است، امکان اظهارنظر آزاد در کنار دسترسی سادهتر و گستردهتر و البته مخاطبان بیشتر در شبکههای اجتماعی است؛ چیزی که در رسانههای رسمی بهسادگی امکانپذیر نیست. این امر باعث شده تا موضوعاتی که در گفتمان رسمی با ملاحظات مواجهاند، در مجراهای رسانهای غیررسمی بیشتر مجال مطرحشدن پیدا کنند.
اینکه ما در نظامهایی نابرابر زندگی میکنیم چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد. تقریبا میتوان گفت سازوکار اجتماعی و اقتصادی در تمام دنیا بهشدت نابرابر و بهطور عامدانه بر تقسیم غیرعادلانه مزایا بنیان نهاده شده است؛ اما این پرسش همیشه مطرح بوده است که چرا ما به نابرابری معترضیم اما به نابرابری جنسیتی خیر؟
بتی فریدان، در کتاب «راز ورزی زنانه»، به رسانهها و همدستان دیگرشان، ازجمله چیزی که امروزه در ادبیات تخصصی به آن گفتمان پزشکی و گفتمان روانشناسی مرسوم میگوییم، از یک منظر مهم میتازد. صحبت اصلی فریدان در آن کتاب بر سر آن است که تمامی اینها که نامشان برده شد، با استفاده از قدرتی که دارند، شمایلی از زن آرمانی تصویر میکنند که کاملاً منطبق با الگوی مرسوم از زن ایدئال است، زنی کاملا در خدمت امیال مردانه (در تمام سطوح ساختاری).
در ماههایی که گذشت، میلیاردها انسان گسست از زندگی پیشین و سازماندهی مجدد زندگی اجتماعی خود را تجربه و تمرین کردند. ما زندگی روزمرهمان را برای رسیدن به اهداف مشخص، تقسیمبندی میکنیم و از خلال آن میدانیم که چه مقدار زمان با چه کسانی خواهیم گذراند. این دقیقا یک عمل اجتماعی است. سازوکارهای اجتماعی کلیدی زندگی هرروزهمان منجمله خانه، محیط کار و سازمانهای آموزشی همگی در این تقسیمبندیها جای میگیرند. یکی از سؤالاتی که شاید این روزها مهم باشد، این است که آیا از خلال این بحران، مکان، فضا و زمان دیگر همان معنای سابق را میدهند؟ در شرایط عادی، فضاهای عمومیای وجود دارند که برای همه در دسترساند تا اوقات فراغتشان را بگذرانند، دیگران را ملاقات کنند، رفتوآمد کنند یا زندگیشان را برنامهریزی کنند. مکانهایی همچون پارکها، زمینهای بازی، کافهها و خانه. درواقع ما در شرایط معمولی، میان فضاهایمان و میان زمانهایمان مرزبندی مشخصی داریم. در جای مشخص و زمان مشخص کار مشخصی انجام میدهیم.
شاید این از ویژگیهای زیستن در دوران جدید باشد که به اقتضای سرعت بیشتر وقوع رخدادها و دسترسی افزون به آنچه رخ میدهد، آنچه ملتهبمان میسازد را به طرفهالعینی از پیش چشممان برمیدارد. نهایتا جای زخمی میماند کهنه که گهگاه رخداد مشابهی خراشی بر خراش میافزاید. بازشدن زخمها چیزی نیست که کسی تمایلی به آن داشته باشد.
لورا مالوی بهدنبال این بود که کجا و چگونه، فیلم با بهرهگیری از الگوهای از پیش موجودِ شیفتگی در سوژه فردی و صورتبندیهای اجتماعی شکلدهنده آن، جاذبه بیشتری پیدا میکند. تئوریهای مبتنی بر روانکاوی در دست او سلاحی سیاسی است که نشان میدهد چگونه ناخودآگاه جامعه مردسالار به شکل فیلم ساختار میدهد و سینما چگونه نگاه خیره مردانه را تولید و بازتولید میکند.