نوید و مینا خانم زل زده بودند به قند توی نعلبکی؛ آقا پرویز با دقت تمام سعی میکرد قند را با تهماند چای و ته استکان، له و حل کند. میناخانم بارهاوبارها با آقا پرویزطی کرده بود که توی خواستگاری، دست از این قندحلکردنهایش بردارد. نوید نیمنگاهی به پدرش داشت و نیمنگاهی به آقا خسرو. با […]