همان طور که در نوشتار پیشین ذکر شد، دهه هشتاد میلادی دههای پرکار برای اکوفمینیستها بود. نیمه دوم این دهه با کارهای مشترک «وندانا شیوا»[1] و «ماریا میس»[2] ادامه یافت. شیوا در ادامه کار «کارولین مرچنت»، توانست تاثیر مضر نیروهای مردسالار، استعماری و نیز نیروهای دنیای مدرن همانند «توسعه» و «علم» را بر طبیعت و زنان در عرصه جهانی برجسته سازد. او نشان داد که چگونه توسعه و علم به عنوان نظمهای غالب اجتماعی در پیوندی بنیادین با مردسالاری و استعمارگری هستند. پیش از پرداختن به نظریات مهم در حوزه علم (که عموما در دهه 90 منتشر شدند) و از طریق مرچنت آغاز شده بود، میتوان ابتدا وضعیت کشورهای جهان سوم در آن زمان را بررسی کرد تا بتوانیم درک بهتری از آن چه شیوا درباره ارتباط توسعه و استعمارگری بیان داشته بود به دست آوریم.
اکوفمینیسم، پس از انتشار متون اولیه در نیمه دوم دهه 70 میلادی، در دهههای پس از آن ادامه یافت. دهه 80 میلادی، دههای پرکار برای اکوفمینیستها محسوب میشود. در این دهه نه تنها چارچوبهای اساسی تفکر اکوفمینیست گسترش یافت، بلکه همان طور که در نوشتار پیشین ذکر شد، رشتههای مختلفی از این جریان فکری نیز به وجود آمدند. هر کدام از این جریانهای فکری – دانشگاهی به نوبه خود یا به تبیین مسائل پرداختند یا پاسخی بودند به انتقادات معرفتشناختی مرتبط با اکوفمینیسم.
کمتر از پنجاه سال پیش بود که نخستین کتابهای نظری در حوزه اکوفمینیسم منتشر شدند. اکوفمینیسم هم مانند بسیاری دیگر از شاخههای برابریخواهی تنها در حوزه دانشگاهی و نظری دنبال نشد و رد پای آن را میتوان در بسیاری از جنبشهای اجتماعی دنبال کرد. اما پیش از پرداختن به اکوفمینیسم به عنوان یک جنبش اجتماعی نیاز است تا روند رشد این اندیشه را از دهه 70 میلادی تاکنون بررسی کرد. همچنین دامنه اثرگذاری اکوفمینیسم به جهان غرب محدود نماند و میتوان آن را در آسیای میانه، استرالیا و دیگر نقاط جهان نیز ردیابی کرد. در واقع همان چیزی که باعث میشد اکوفمینیسم بتواند همزمان برای زنان در هندوستان یا زنان در فرانسه موثر واقع شود، منجر به انتقادات زیادی از آن نیز شد.
آمار همیشه میتواند وجهه فریبندهای داشته باشد. یعنی میتواند به همان میزان که از کمیت چیزی خبر میدهد به همان میزان نیز متغیرهای زیادی را از نظر دور نگاه دارد. خصوصا اگر آمار و ارقام منتشر شده، در چارچوب تحلیلی خاصی قرار نگیرند تا به وسیله آن بتوان اثر مخرب تک بعدی بودن آمار کمی را کاهش داد. به همین علت هم خبر افزایش 20 تا 22 درصدی خشونت علیه زنان در سال 1399 نسبت به سال 1397، میتواند آمار فریبندهای باشد.
روزهای جهانی، غالبا روزهایی برای آگاهی بخشی هستند. روزهایی که یادآور نماد، تاریخ و اتفاقاتی میشوند تا به بهانه این یادآوری، کنشگران دست به اقدامات عملی تاثیرگذار زنند. گرچه این روزها، نمادینند، اما اهمیتشان در همین خاصیت یادآوری و آگاهیبخشی است. برخی از روزهای جهانی به جز این خاصیت نمادین با خود تاریخی را نیز به دوش میکشند.
این روزها «پادشاه آزادیبخش»؛ لقب محمد بنسلمان، ولیعهد عربستان شده است! پادشاهی که ظاهراً با معیارهای مدرن نمودهایی از آزادی را در اختیار زنان عربستانی میگذارد. این لقب هم مانند بسیاری دیگر از نمونههای آزادیبخشی در خاورمیانه تناقضی عظیم را به دوش میکشد. فعالان زن عربستانی سالها برای به دست آوردن حقوق اولیه خود جنگیدند و برای این مبارزه هزینه دادند و حتی راهی زندان شدند. وضعیتی که با شکنجههای مختلف جسمی، جنسی و روانی همراه بود. از جمله این فعالان، لجین الهذول است.
اگر گذرتان به تاریخ کشورهای انگلستان و آمریکا خورده باشد، آغاز جنبش حق رأی برای زنان را میتوانید از دهههای پایانی قرن 19 دنبال کنید. این جنبش، به عنوان اولین مطالبه در راستای برابری، پیامدهای مهمی داشت و آثار ماندگاری چه از نظر فکری و چه از نظر شکل و شیوههای مبارزه بر زنان نسلهای بعد گذارد. آن چنان که با گذشت بیش از یک قرن همچنان میتوان پیرنگ مباحث گسترده آن جنبش را در گفتوگوهای امروزی نیز جستوجو کرد. این جنبش در بسیاری از کشورهای اروپایی و در قرن بعدی در بسیاری از کشورهای جهان شکل گرفت. اما اشاره به دو کشور آمریکا و انگلستان به این دلیل است که جنبش حق رأی در این دو کشور در آغاز قرن 20 به یکدیگر پیوستند و اثرات مهمی بر شکل مبارزه یکدیگر داشتند.
آنچه از تاریخ اجتماعی زنان در گذشته میدانیم، اغلب از طریق خاطرهنویسی، روزمرهنویسی، سفرنامهنویسی و دیگر شکلهای نگارش زیست به ما رسیده است. این منابع تاریخی بخشی از پرسشهای ما را درباره چگونگی زیست زنان آن دوران پاسخ میدهند؛ اما نه همه آنها را. در واقع پرسشهای اساسی درباره اینکه زنان عصر صفوی یا قاجار […]