یک انسان به نام «رومینا» مرده است. عبارت درستترش این است: کشته شده است. این چند روز اگر پیامرسانها یا شبکههای اجتماعی و وبسایت بیشتر خبرگزاریهای فارسیزبان داخلی و خارجنشین را باز کنیم، تیتر یک همین خبر است. بازار موافقت و مخالفت هم مانند همیشه داغ است. آنچه میدانیم در ارتباط بودن دختر نوجوانی 13ساله با مردی بالاتر از 30سال یا در همین حول و حوش بوده است. ارتباطی که ظاهرا یک روزه هم نبوده. یعنی مصداق بارز کودکآزاری و ارتباط با فردی زیر سن قانونی. از دیگر سو متوجه میشویم که پس از فرار این دو نفر با یکدیگر و دستگیر شدنشان، علیرغم اینکه خود رومینا به مراجع قانونی اصرار کرده که به خانوادهاش (مشخصا پدرش) تحویل داده نشود، اما به خانواده بازگردانده میشود و نهایتا به نحوی فجیع کشته میشود. جالب اینجاست که در روایتی که از پدر او داریم، مدام بر این نکته تاکید میشود که اعتیاد داشته و در حالت روانی مناسبی نبوده است. اما آیا این اولین و آخرین باری است که چنین رخدادی در کشور ما به وقوع میپیوندد؟ با استناد به اخبار جسته و گریختهای که هر بار از زیر سکوت مرگآور ناشی از انگ مسائل آبرویی به دستمان میرسد، باید بگوییم خیر. در همین چند ماهی که از سال 99 گذشته است این چندمین مورد فرزندکشی (دخترکشی) است و البته که اگر موارد همسرکشی و کشتن زنان خانواده را به این مورد اضافه کنیم، متوجه خواهیم شد که تنها با استناد به اخباری که به دستمان رسیده است، تعداد موارد زنکشی به چند ده مورد میرسد. شاید سن کم این دختر و رسانهای شدن خبر مرگش بود که برای بسیاری از ما مواجههای دردناکتر با موضوع ایجاد کرد؛ اگر نه زنکشی در این پهنه سبقهای طولانی و البته حمایتهای عرفی و راه درروهای قانونی دارد. اما بازگردیم به موضوع رومینا. رابطه احساسی برقرار کردن با یک انسان 13ساله حتی اگر با رضایت نیز رخ دهد، مصداق آزار است. این موضوعی است که به طور مشخص بر سر ازدواج زیر سن قانونی نیز همواره در کشور ما محل مناقشه است. مهمترین مسئله اما در این میان نبود تعریفی متقن و دقیق از کودکی و سن قانونی است.اینطور به نظر میرسد که ما در هیچیک از قلمروهای تعیینکننده در قدرت سیاسیمان، تعریف صریح، درست و دقیقی از کودکی نداریم. از طرفی با کشیدهشدن خطی موهوم میان «ما» و «دیگران»، عملا دست فعالان حوزههای مرتبط را از ارائه تعریف، راهحل و آسیبشناسی بستهایم. از دیگرسو در لایههای عمیقی از جامعه با ساز وکاری طرف هستیم که با کشیدن پتوی تقدسمآبی بر سرشان، عملا ارائه هر تعریف متناسب با واقعیتهای اجتماعی را به مثابه شکستن حریم امر مقدس قلمداد کرده و بهراحتی افراد را از هست و نیست ساقط میکنند. از طرفی دیگر، جنسیت رومینا بسیار تاثیرگذار است. در دنیای فعلی رخ دادن روابط در سنین پایین به دلایل مختلف امری رایج شده است. اینجا در مقام آسیبشناسی این موضوع نیستیم اما آیا اگر فرزند پسر این خانواده به چنین وضعیتی دچار میشد، پاسخش بریده شدن گلو بود؟ باید بپذیریم که جنسیت امری تعیینکننده در رخ دادن این فاجعه و فجایعی از آن دست است. امری که به سادگی در همه موارد زنکشی تبدیل به یک بهانه شده. آبرو، ناموس، غیرت، حیثیت و جز آن همگی پوششهایی هستند که سازوکار مردسالاری که خود را مالک نه تنها تن، که تمام موجودیت زنان اطرافش میبیند، به سادگی به کار میبرد تا دستش را از خون بشوید. همان چیزی که باعث میشود کسی به خودش اجازه دهد با یک دختربچه زیر سن قانونی رابطه برقرار کند، با او فرار کند، عکسهایش را برای پدرش ارسال کند، یک مأمور دولت دختر را به «مالکش» تحویل میدهد؛ در حالی که میتوانست به راههای جایگزین فکر کند. پدری که سر فرزندش را میبُرد، مادری که در همین ساختار مردسالارانه حتی حق ندارد حرف بزند، مردمانی که از پدری که مرتکب قتل شده دفاع میکنند، قانونی که او را مشخصا مالک دخترش میداند و قس علی هذا؛ و حتی تمام افرادی که این مسائل را موضوعاتی خانوادگی قلمداد میکنند، همه و همه کارگزاران ساختاری به غایت غیرانسانی هستند که هر روزه قربانی میدهد. تحلیل یک اتفاق از منظر همان اتفاق، فقط و فقط آب در هاون کوبیدن است. بیایید رخدادها را کنار هم بچینیم و ببینیم محرک اصلی همه این فجایع چیست؟ ساختار مردسالاری که همه را (اعم از هر جنسیتی که واجدش باشیم) در انقیاد خودش درآورده. به قول معروف، هرچه فریاد داریم باید بر سر این ساختار بکشیم. تقلیل دادن مسئله خشونت علیه زنان، دخترکشی، همسرکشی و زنکشی به امری خرد و بررسی آن در حد یک رخداد و ماجرا، تمام آن چیزی است که قدرت مردسالار میخواهد: غافل شدن از مسبب اصلی.