به بهانه هفته دفاع مقدس و پنجم مهر؛ روز جهانی گردشگری، شماره نخست فصلنامه بیسیمچی با مروری بر وضعیت گردشگری جنگ و با مطالعه موردی آن در شهر اصفهان منتشر شد.
سیوپنج سال از پایان هشت سال جنگ تحمیلی میگذرد، سیوپنجسالی که میتوانستیم بهترین استفاده را از آن در جهت معرفی رشادتها و قهرمانیهای ایران و ایرانیها داشته باشیم.
«محمدعلی جنگعلی» متولد 1341 از هنرمندان خطاطی بود که بسیاری از رزمندهها با هنر او خاطرههای بسیار دارند؛ جملههایی که با خط زیبای او ذهنشان را صیقل میداد و به قلبشان اطمینان میبخشید که قدمهایشان در مسیر درست حرکت میکند.
استانهای کردستان، آذربایجان غربی، کرمانشاه و ایلام، همزمان با برگزاری اردوهای راهیان نور غرب و شمال غرب، پذیرای زائران متعددی از اقصینقاط کشور هستند. یادمانهای شهدا و مناطق عملیاتی خاص و ویژهای که در این استانها واقع شدهاند، هرکدام روایت خاص خود را دارند.
سردار شهید حاجاکبر آقابابایی بهمن 1357 فعالیت خود را در کمیته دفاع شهری اصفهان آغاز کرد و چندی بعد بهعنوان مربی تاکتیک و سلاح در سپاه پاسداران اصفهان مشغول به کار شد؛ سپس با آغاز غائله کردستان، مسئولیت عملیات سپاه سنندج را برعهده گرفت.
سالهاست که در صف شهدای مدافع حرم سوریه، نام «تیپ فاطمیون» شنیده میشود؛ گروهی خودجوش که با رسیدن خبر تجاوز تکفیریها به حرم سیده عقیله حضرت زینب(س) به سمت سوریه رهسپار شدند.
حاجقاسم برایشان غیرت را مشق کرد و آنها از مکتبش آموختند که اگر یک بار حضرت زینب(س) تنها ماند، هزاران برادر و پسر و همسر حالا هستند تا دیگر بانو تنها نماند.
برای پیداکردن آدرس خانه سردار شهید حاج آقا «مصطفی ردانیپور کافی است کارت عروسی او را دیده باشی. نشانی خانه بر روی آن اینطور نگاشته شده است: «خیابان بزرگمهر، روبهروی قرارگاه، کوی ….» و اینجا خیابان بزرگمهر است.
قربان مناجاتهای نابت با خدا در ساعت دلتنگی، فدای عاشقانههایت با حضرت حق رأس ساعت بیقراریهای دل نازنینت. چقدر رفتنت طولانی شد! چقدر بیخبریم از تو! چقدر بیخبری سخت است! چقدر نیامدی مَرد…!
دوسه ساعت مانده به شهادتش، اصرارم به مصطفی، نرفتن بود؛ چون گفته بود میروم و شهید میشوم و جنازهام هم نمیآید. برای او شهادتش مکشوف شده بود؛ اما من استدلالم این بود که بودن مصطفی برای جنگ، کارسازتر از رفتنش و شهادتش است.
آقامصطفی چهل سال است رفته که رفته… و هنوز هیچ خبری از پیکرش نیست؛ هرچند به گفته برادرش، آقامصطفی اساسا دلش میخواست گمنام باشد. آخرین حرفی هم که قبل از شهادتش به او زده بود، همین بود: «دلم میخواهد شهید بشوم؛ اما پیکرم برنگردد…»
از مرداد سال 62، 15 روز میگذشت. هوا هم حسابی گرم بود. منطقه حاج عمران، پیکر مصطفی همانجا روی زمین ماند و روح مطهرش رفت تا آسمان…!