2)اهل هرکجا باشی میدانی جنگ که شد، چه تنها رفت از این شهر و تنهایی ماند برای صاحبان خانههای کوچک و بزرگ تا تاریخ بر خود ببالد از این عاشقانه رفتنها و قلب شهر شود گلستان. گلستان، گلچینی از خوبهای این شهراست. خوبها کنار هم خوابیدهاند در شهری که شهره است به شهر شهیدان خدایی.
3) همجواری گلستان شهدا با تختفولاد نعمت در نعمت است برای اهلش که دل بسپارند به این میراث مانا. اینجا سنگها حرف میزنند. مزارها موزهاند و جمع، جمع خوبان است.
هر مزار قصهای دارد، راوی برخی از این قصهها پدران و مادرانی هستند با کمرهای خمیده و عصای چوب گردو دسته دلفینی به دست. آنها روزگار میگذرانند در کنار مزاری که فرزند نام دارد. گاهی مزارها زمینگیرت میکنند. کم بودن فاصله بین آمدن و رفتن، همنام بودن نام پدر و یکی بودن نام فامیل، میگوید برادر کنار برادر است، پسر کنار پدر و مرد کنار همسر و فرزند.
4) گلستان را کمی مانده به صبح زمانی که انتظار خورشید برای دیدن صبح به سر میآید، همان هنگام که گنجشکها حسابی حوصله دارند و میشود سکوت را از میان هیاهوی گنجشکها پیدا کرد، باید قدم زد.فرصت کم و حرف زیاد است، میگذرم از اسمها و میدانم که صاحبان نام هیچگاه درگیر نام نبودند که نامدار ماندند.
جایی در ضلع شمالی گلستان، زمینی است به نام لسانالارض، آنجا یوشع نبی(ع) دفن شده است. گلستان بقعهای دارد تماشایی، تماشاییتر هم میشود زمانی که ابر آسمان را میپوشاند و آسمان بقعه را در برمیگیرد. بقعه آیتالله اشرفی اصفهانی است معروف به شهید محراب. نمیشود گلستان آمد و سراغ حاجآقا رحیم ارباب دوستداشتنی نرفت، دوستداشتنی است بهواسطه کرامات شنیدنیاش.
5) تاریخ را نه به قد هشتسال جنگ تحمیلی که بهاندازه همه سالهای بعد از جنگ، در گلستان شهدا میشود تورق کرد. سنگ مزارها سندی است از رفتن خوبانی که گویی اندیشهای برای بازگشت نداشتند. سنگها فریادی است از پایداری تا خود خط مقدم.
این پایان، آغازی است برای میهمان خدا شدن. قرار، قرار عاشقی است و قول، قول رفاقتگونه. رفیقی که از رفیقش دورمانده و درد جانبازی را به جان خریده است عاقبت میرسد به او، این را سنگ مزار میگوید، جانباز شهید…
6) با کمشدن صدای گنجشکها، سکوت بیشتر میشود. میرسی بهجایی که همه یکشکل هستند، عاشق میشوی اینجا. میتوانست بیاید عقب و نیامد؟ میدانست مادرش منتظر میماند؟ همسرش چه؟ فرزندش؟ گمنامهای نامدار با مرامهایی علی (ع)وار، همین برای بوسهباران کردن مزارشان کافی است.
7)و اما مِنا و شهدایش و ماجرای عطش، عطش کربلا را در برابر چشم ذرهذره آب میکند. روزی که حاجیها شهید شدند. به اینجا که میرسی، میروی کربلا به یاد غربت زینب (س) درست همان روز آخر، وقتی بییار و یاور باید بازمیگشت.
8)خواب، چشمهای خورشید را گرفته است و کمکم دل میسپارد به غروب. حرف به مدافعان حرم میرسد. همانها که حرمت حرم را خوب بلدند. از همنسلهای ما.
راوی داستانهای این مردان، زنان جوان هستند و گه گاه کودکانی که در سایه چادر مادر، بازی میکنند با مزار بابا. کم زخمزبان نشنیدهاند از برخی از ما، اما حامد عسکری خوب گفته به همین برخیها: آهای شماها که میگین همسرش، پول گرفته منتی ندارین، پولهایی که گرفته را بگیرین، جنازه همسرش را بیارین… .
9) اوایل میگفتند محصول جنگ بیولوژیک است. میگفتند تبعاتش از جنگ جهانی بیشتر است و کلی حرف دیگر. هرچه هست و بود، بد کرد با ما این میهمان بیدعوت.
کرونا همه دنیا را گرفت و بخشی از بهشت گلستان شد؛ خانه ابدی چند نفر از مدافعان سلامت. همانها که رفتند جلوی جلو و اسم شهید هم نشست جلو اسمشان. شهادت زیباست و همه ما این را خوب میدانیم اما کاش در اینباره این چند نفر، هرگز چندین نفر نشود.
10) جسمش جایی جامانده و هیچکس نمیداند آنجا کجاست. حرف از شهدای مفقودالاثر است، مجنونهایی که در مجنون گم شدند. گفتن از آنها کار من نیست. مخلص کلام؛ مگر میشود بین خوبها باشیم و حال دلمان خوب نباشد، نه شدنی نیست. اینجا حال همه، همیشه خوب است.