این جملات پایانبندی اولین مقاله خانم صفوی در روزنامه اخگر است. وقتی او را نسبت به زمانهاش بسنجیم، در سال 1308 خورشیدی، به عنوان اولین زنی که در روزنامهای متعلق به اصفهان، شهری بزرگ اما نه پایتخت، مقاله مینویسد؛ برخورد او با این موقعیت دستیافته و نحوه ورودش به متن بسیار پیشرو و غافلگیرکننده است. در زمانهای که از تعداد 250 نفر مشترکان روزنامه اخگر، اگر روزنامه را به خانههاشان که مأمن امن زنان بوده برده باشند، معلوم نیست به تعداد انگشتان دست در این شاید 250 خانه، زنان با سواد بودهاند تا این مقاله را بخوانند یا نه، خانم صفوی با وعده برملاکردن راز دستیابی زنان به عنان اختیار مملکت، مخاطبش را تا شماره دیگر منتظر گذاشته است. اگرچه نویسنده جایی در مقالهاش از اینکه آیا صدایش به گوش زنان میرسد یا نه، اظهار نومیدی میکند: «با این قلت خوانندگان جراید، نتیجه قلمفرسایی من برای خواهران عزیزم چه نتیجه خواهد داشت خصوصا در موردی که نه خود سواد دارند و نه مردان آنها چندان علاقهای که مندرجات جراید را برای آنها قرائت نمایند!»
با این اوصاف، نویسنده به وعدهاش وفا میکند و در شماره آتیه (اخگر، شماره 240، دوم آذرماه 1308 ش) چنین پاسخ میدهد: «در مقاله گذشته عرض شد که زن دارای مقامات عالیه خواهد شد مانند مرد اما به چه طریق؟ بدیهی است به طریق علم. لیکن از چه طریق زنان مملکت ما ممکن است عالمه شوند؟ معلوم است که با همت رجال آگاه مملکت. یعنی اول باید وجوب علم را برای عموم نسوان قائل شوند تا وسائل تحصیل را برای آنان فراهم نمایند؛ گوئیا هنوز ندانستهاند که حصول سعادت و شقاوت مرد در عالم و جاهل بودن زن است.»
نویسنده با زیرکی و از آنجایی که میداند مخاطبان واقعیاش جامعه مردان هستند، توپ را به زمین آنان میاندازد. اگرچه هدفگذاری اصلی او از پرداختن به مسئله آموزش زنان، ابتدا آگاهی آنان به حقوق خویش و بیرون آمدن از پستوی خانهها و سپس حضور فعال در اجتماع است، چنانچه در جایی میگوید: «و زنان را از خواب ذلت و غفلت و خرافهپرستی بیدار و هشیار سازند؛ کسی که از خواب چندین هزارساله بیدار شده دیگر ممکن نیست که به خواب رود و بالاخره وقتی که نسوان پای به دایره ترقی و تمدن نهادند، ملت و مملکت هم رو به عمران و آبادانی میگذارد. چرا که زن خود یکی از عوامل مهم هیئت اجتماعی است.»
اما راه ورود زنان به این عرصه را پذیرش مردان و آگاهیشان به منفعتی که در تعلیم و تربیت زنان برای مردان است، معرفی میکند. فراموش نکنیم که خانم صفوی در زمانهای نوید عالمهشدن زن را میدهد که در شهر محل انتشار روزنامهای که در آن مقاله مینویسد، هنوز مدرسهای عمومی برای آموزش دختران وجود ندارد (به جز منطقه جلفای اصفهان که مدارس ارامنه برای دختران از سال 1236 شمسی دایر بوده است) و اولین مدرسه دخترانه در ایران که 23 سال قبلتر، به سال 1285 ش (همزمان با انقلاب مشروطیت) در تهران به همت بیبی خانم وزیراف (استرآبادی) در منزل شخصی ایشان، به نام دبستان دوشیزگان، برپا شد، تنها چهار روز دوام آورد و روز پنجم بسته شد. اگرچه یک سال پس از آن (1286 ش) با تلاش برخی نمایندگان مجلس و گروهی از بانوان فرهیخته، تأسیس مدارس دخترانه در تهران آغاز شد؛ با رشدی که در سال 1291 ش، فهرست 63 مدرسه دخترانه در تهران، توسط نشریه شکوفه که جریدهای متعلق به بانوان بود منتشر شد؛ اما این اتفاقات خوش در انحصار پایتخت بود و سالها طول میکشید تا عواید آن نصیب دیگر شهرها شود. از این روست که خانم صفوی، هوشمندانه میکوشد برای مخاطبان اکثرا مرد خویش، فواید آموزش زنان را یادآور شود تا بلکه از این دریچه، فضای بسته فرهنگی شهر، آماده تأسیس مدرسه دخترانه شود. نویسنده اما در این مسیر آگاهسازی، حواسش جمع است و به بیراهه نمیرود. به نظر میرسد خانم صفوی علاوه بر اینکه وضعیت زنان جامعه را میشناسد، به شکاف عمیق میان طبقه اجتماعی که خودش متعلق به آن است با طبقه عموم زنان آن زمان، به خوبی واقف است. به همین دلیل، پس از آنکه چشمانداز بحث را عالمه و فاضلهشدن زن قرار داده، گویی به آرامی از قله آرزوها پایین میآید و پای درمراتع پست و رام شده کوهپایه میگذارد: «بیعلمی است که زنان را در وادی ذلت میکشاند، بیعلمی است که زنان را دچار امراض لاعلاج مینماید … و زنها برای پیشرفت مقاصد خود متوسل به سحر و جادو میشوند…» نویسنده در این سه جمله پایانی به دو مسئله اساسی که جامعه ایران آن زمان گرفتارش بوده اشاره میکند. خرافهگرایی شدید و فقر تأسفبار بهداشت عمومی که در جامعه زنان، مرگ و میر بسیار در بین مادران و نوزادان را سبب شده بود. برهمین اساس خانم صفوی، عجالتا در حفظ موجودیت زنان گام برداشت و با سلسله مقالاتی تحت عنوان «حفظ الصحه زن» در شمارههای آتی روزنامه به نگارش مقالات ادامه داد که در ستون بعدی به آن خواهم پرداخت.