آیا این افزایش تعداد شکایات به اورژانس اجتماعی، نشان دهنده افزایش تعداد خشونتهاست؟ آیا نشاندهنده افزایش آگاهی زنان نسبت به عدم سکوت در برابر آزار است؟ آیا پاندمی کرونا و به تبع آن قرنطینه و بیکاری با این افزایش خشونت مرتبط است؟ جواب این است که ما جواب را نمیدانیم!
اما در این میان میتوان از یک چیز اطمینان داشت: خشونت علیه زنان. چرا دانستن این موضوع اهمیت دارد؟ در سال 1969، یوهان گالتونگ در کتابی با نام «خشونت، صلح، و تحقیقات صلح» از خشونتی سخن میگوید که با نام خشونت ساختاری[1] از آن یاد میشود. خشونت ساختاری به صورت اجمالی خشونتی است که از سوی ساختارها و یا نهادهای سیاسی – اجتماعی اعمال میشود. این اعمال خشونت به دلیل پنهان بودن و نداشتن نمودهای بیرونی، کمتر دیده و شناخته میشود. گالتونگ معتقد است که نهادها و ساختارهای اجتماعی با جلوگیری از تأمین برخی نیازهای اساسی، به افراد آسیب میرسانند. بر اساس همین تعریف تبعیضهایی همچون نژادپرستی، گونهپرستی و نیز جنسیتزدگی از جمله این خشونتهای ساختاری هستند.
از سوی دیگر، ژیژک در کتاب «خشونت، شش نگاه زیرچشمی» از مثلث خشونتی سخن میگوید که یکی از اضلاعش همین خشونت ساختاری است. ژیژک خشونت ساختاری را همچون خشونت نمادین[2] زیرمجموعه خشونت کنشپذیرانه[3] میداند که خصوصیاتش با ضلع دیگر مثلث یعنی خشونت کنشگرانه[4] تفاوت میکند. خشونت کنشگرانه همان خشونت نمایانی است که به شکل قتل، شکنجه و غیره بروز میکند. اما خشونتهای کنشپذیرانه، نمود بیرونیشان به این آشکاری نیست. آنها در لایههای پیچیده سیاسی اجتماعی یا در زبان به شکل نمادین بروز میکنند و بازتولیدکننده خشونت کنشگرانه هستند.
بنابراین اگر خبر قتل فرزند دختری به دست پدرش را میشنویم، اگر خبر تجاوز جنسی و قتل زنان را میشنویم که همگی نمودهای آشکاری از خشونت کنشگرانه هستند باید در نظر داشت، این خشونت توسط زنجیرههای دیگر حمایت و بازتولید میشود. به همین دلیل نیز حتی اگر پدر، برادر، شوهر، دوست یا همکاری را که دست به خشونت و آزار علیه زنی زده است به سالها حبس محکوم کنیم و یا اصلا تبرئهاش کنیم تفاوتی در ماهیت بروز خشونت اتفاق نمیافتد (اگرچه تبرئه فرد خشونتورز تبعات منفی دیگری در جامعه و سیستم عدالت قضایی خواهد داشت). آن بخش از خشونت نادیدنی که مورد نظر ماست، همان خشونت ساختاری است که در ابتدای متن از آن یاد شد. وجود خشونت کنشگرانه علیه زنان در واقع نشانهای است از وجود خشونت ساختاریای که با وجود سالها مبارزه زنان در سرتاسر جهان علیه آن، همچنان در سطوح مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جریان دارد. به همین دلیل است که توجه به «وجود» خشونت مهم است، چرا که انکار چنین خشونتی انکار ریشههای نادیدنی آن است. افزایش آمار خشونت علیه زنان در سالی که گذشت، فارغ از دلیل آن، یادآور ساختار اجتماعیای است که از این خشونت حمایت میکند.
زنان در بسیاری از فرهنگها، به عنوان کسانی که میتوانند مستقلا تصمیم بگیرند و یا مستقلا از خود در برابر «آسیبها» حمایت کنند شناخته نمیشوند. وجهه پارادوکسیکال و کمدی-تراژیک ماجرا آن جاست که مردانی برای حفاظت زنان در برابر آسیبها، آنها را به قتل میرسانند، حبس میکنند یا به شکل روانی یا اقتصادی تحت استثمار خود در میآورند؛ حفاظت در برابر «گرگهای جامعه» که آنها نیز مردان هستند. بسیاری از زنان اساسا با چنین تفکری رشد میکنند و هیچگاه عزت نفس این که خود را به صورت هویت مستقلی بپندارند پیدا نخواهند کرد. این باور از طریق آموزشهای رسمی، رسانههای جمعی و نیز ناآگاهیهای فرهنگی دامن زده میشود. افزوده شدن خشونت نمادین زبانی، با مدلولاتی همچون غیرت، آبرو، ناموس و … این چرخه را پیچیدهتر نیز میکند.
در این میان مجازات یک متجاوز، حتی به شدیدترین شکل آن، مشکلی را حل نخواهد کرد. زمانی که روایت آزارهای جنسی منتشر میشد و توجه جامعه را به سوی خود جلب کرده بود، بسیاری از فعالین حوزه برابری امید داشتند که این مسیر به اثرگذاری ریشهای منتج شود؛ تغییر قوانین، پیگیری قضایی و نیز توجه جامعه به مسئله خشونت علیه زنان. اما مطالبه جمعی در نهایت به اشد مجازات یک نفر بدل شد. گویی که به اشد مجازات رسیدن فرد متجاوز میتواند تمامی آسیبها و رنجهای به وجود آمده را خنثی کند. اگرچه هدایت مطالبات بر عهده راهاندازان این پویش بود اما این که به ناگاه جامعه خواستار اشد مجازات شد، مسئله غافلگیرکنندهای نیست. ژیژک، در این باب توضیح میدهد که چگونه خشونت کنشپذیرانه علیه یک قشر یا جنس در نهایت پاسخش خشونت کنشگرانه خواهد بود. در واقع این که تعداد زیادی از مردم خواستار اجرای خشونت علیه فرد متجاوز هستند، به این دلیل نیست که مردم خشونت طلبند، بلکه این موضوع نتیجه خشونت ساختاری و نمادینی است که نهادها و ساختارهای اجتماعی ایجاد کردهاند. بنابراین نباید متعجب بود و انگشت تقصیر را به سوی مردم گرفت. مشکل آن جاست که این چرخه بازتولید خشونت میتواند تا ابد ادامه یابد مگر آن که این انگشت تقصیر به درستی نشانه رود؛ شکستن خشونت نمادین و آشکارسازی رویههای پنهان خشونت.