من ده سال است که از دانشگاه اصفهان فارغالتحصیل شدهام، اما فقط بعضی از استادان آنجا در ذهنم ماندهاند که از بودن در کلاس درسشان لذت برده باشم. یکی از آنها دکتر الهیاری است. البته حالا همه فعلها گذشته میشود چون دیگر نیست. او رفته است. در روز فوتش، خیلی ناگهانی فهمیدم برای همیشه از بین ما رفته و گروه تاریخ دانشگاه اصفهان یک پایه اساسی از اساتید خود را از دست داده است. بهراستی که معجزهای بود در آن گروهِ به تاریخ پیوسته و پلی بود برای پیوستنِ تاریخ به زمان حال.
دکتر الهیاری یک ویژگی شاخص داشت؛ در سالهای تحصیل هر وقت وارد کلاس میشد آنچه را در جلسه قبل گفته بود میپرسید، بعد شروع به درسدادن میکرد. سال هشتاد و هفت درس تاریخ مغولان را با استاد الهیاری گذراندیم. تخصص او در تاریخ ایران، مربوط به دوره سیاه مغول بود و حالا که فکر میکنم درک دوره اشغال ایران به دست مغولان در روزگار حاضر چقدر مهم است؛ دورهای تلخ و تاریک برای ایران. اما کسی که این تلخی را بتواند درس دهد به نظر میرسد استادی بس توانمند است که روح زمانه را خوب میشناسد.
قبل از اینکه او استاد ما شود، همه حضورِ نیک چنین آدمی را در گروه تاریخ به گوش ما سال پایینیها رسانده بودند. بزرگی استاد بعد از آنکه یکترم را با ایشان گذراندیم برای ما نیز آشکار شد و خوشحال بودیم که ما هم از وجود او بینصیب نمیمانیم. حمله مغولان و تصرف ایران را بهخوبی برای ما توضیح میداد. آنقدر که هنوز در ذهنم صدایش زنده است. گاهی فکر میکردم تاریخ جهانگشای جوینی را از حفظ است. برای خیلی از قسمتهای تاریخ مغول از این کتاب میگفت. الحق و الانصاف حافظه درخشانی داشت. با او هویت ایرانی را از دل تاریخ بیرون کشاندیم. یادم است از طریق او با کتابهای سید جواد طباطبایی و درک عمیق از تاریخ ایران آشنا شدم. در کشاکش آن ترم بود که او کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامی شد. اما صبح بعد از انتخابات مجلس، خبر رسید که او رأی نیاورده است. حضور این استاد در دانشکده بهراستی مغتنم بود.
درِ اتاق او در کریدور گروه تاریخ همیشه باز بود و اتاقش مملو از دانشجو. بعد از ماجراهای تلخ سیاسی آن سالها که همه ناامید بودیم یادم است اولین جایی که برای پناهبردن میشناختیم، دفتر همین استاد بود. ما فارغالتحصیل شدیم و از آن دانشگاه رفتیم ولی او در یادمان ماند.
یادم است حتی در دوران ارشد که جای دیگری ادامه تحصیل دادم، از جزوههای این استاد استفاده میکردم. استاد بعدها مدیرکل میراث فرهنگی استان اصفهان شد. جسته و گریخته اخبار او را دنبال میکردم.
او مرد سیاست بود. از همان وقتها که او دبیر حزب اعتماد ملی بود مواضع سیاسیاش را میدانستم؛ با این حال هرگز به یاد ندارم کلاسهای درسش را محل تبلیغ حزب سیاسیاش کند. همه چیز سر جای خودش بود. ما تاریخیها این را میدانستیم؛ کسی که تاریخ را خوب بداند و وارد سیاست شود حتما در این مسیر موفق خواهد بود. دکتر الهیاری همیشه خندهای بر لب داشت و هرگز ما را از شرایط ناامید نکرد؛ با وجودی که بارها خودش پس زده شد.
آسانسور بسته میشود. استاد میرود. ما منتظر بودیم استاد از ادامه تاریخ گذشتگان به ما بگوید. اما حالا استاد است که برای همیشه رفته است.