رفتگری
NONE
۱۳:۴۷ - چهارشنبه ۴ فروردین ۱۴۰۰

هم‌نوایی شبانه ارکستر جاروها

صورتش از سرمای شب و صبح زود، قرمز شده. دستان خیسش را به لباس نارنجی‌اش می‌کشد تا خشکشان کند. لب‌های خشکش را تا آخرین حد از هم باز کرده و با لبخندی نارنجی‌تر از فرم کارش به من سلام می‌کند. انگار نه انگار که از ساعت دو شب تا همین الآن، تنها با یک جاروی دسته‌بلند، چندین محله را طی کرده، در سکوت قدم زده و تنها صدایی که شنیده صدای کشیده شدن پره‌های جارو بر زمین یا بوق‌های ممتد ماشین‌ها بوده. قبل از اینکه چیزی بپرسد، برایش توضیح می‌دهم که امروز آمده‌ام تا از او و همکارانش در مورد زندگی شغلی‌شان بپرسم. پذیراست. می‌رویم سمت اتاقکی که با یک درِ چوبی سالنی کوچک جدا شده است.