ماجرای گرگسار و اسفندیار

داستان هفت‌خوان رستم از معروف‌ترین داستان‌های شاهنامه است که به گوش هر شاهنامه‌خوانده و نخوانده‌ای رسیده.

تاریخ انتشار: 16:13 - یکشنبه 1402/02/24
مدت زمان مطالعه: 2 دقیقه
ماجرای گرگسار و اسفندیار

به گزارش اصفهان زیبا؛ داستان هفت‌خوان رستم از معروف‌ترین داستان‌های شاهنامه است که به گوش هر شاهنامه‌خوانده و نخوانده‌ای رسیده. اما کمتر کسی درباره هفت‌خوان اسفندیار می‌داند. هفت‌خوانی که اسفندیار، شاهزاده کیانی، طی می‌کند تا خواهرانش، همای و به‌آفرید، را از رویین‌دژ برهاند. در این مسیر گرگسار،‌ پهلوان تورانی، اسیر و بلد راه اسفندیار است.

سخن‌گوی دهقان چو بنهاد خوان
یکی داستان راند از هفت‌خوان
ز رویین‌دژ و کار اسفندیار
ز راه و ز آموزش گرگسار
چنین گفت کاو چون بیامد به بلخ
زبان و روان پر ز گفتار تلخ
همی راند تا پیشش آمد دو راه
سراپرده و خیمه زد با سپاه

خوان اول:

کشتن دوگرگ اسفندیار و بروبچ با گرگسار در مسیر توران به دوراهی رسیدند. گیج و سردرگم با خودشان گفتند: «چه کنیم و چه نکنیم؟ لحظه را دریابیم و همین‌جا خیمه کنیم. خیمه‌زدن هم که بی‌خوردن و خوابیدن نمی‌شود!» پس همراهان اسفندیار ستون خیمه را زمین زدند و بساط خوردنی‌ها را به راه انداختند.

اسفندیار دستور داد تا گرگسار را بیاورند تا با زبان خوش آدرس بدهد و از دوراهی درشان بیاورد. بعد از اینکه پشت سر هم نوشابه برایش باز کرد، رو کرد به گرگسار و گفت: «ببین داداش گلم، یک سؤال از تو می‌پرسم. اگر راستش را گفتی، شش دانگ سند توران را به نامت می‌زنم و برو حالش را ببر. اما اگر راستش را نگویی، با همین خنجرم به دو قسمت تقریبا مساوی تقسیمت می‌کنم.»

گرگسار که گاز نوشابه‌ها حسابی گرفته بودش، قول داد که راستش را بگوید و حرمت نوشابه‌هایی را که با هم خورده بودند، نگه دارد. اسفندیار پرسید: «بگو ببینم خونه خاله کدوم وره؟ ها! نه، چیزه؛ رویین‌دژ کجاست؟ از چند تا مسیر می‌شود برویم؟ کدام ترافیکش کمتر است و سریع‌تر می‌رسیم؟ ورودی‌اش هم پلیس و دوربین دارد یا نه؟»

گرگسار گفت: «سه تا راه دارد! یکی‌اش را سه‌ماهه می‌رسید. سر راه هم آب و آبادی و هتل و متل و این‌ها هست. راه دوم را یک ماه سریع‌تر می‌رسید. اما برهوت است و از آب و غذا خبری نیست! اما نگویم برایت از راه سوم. «اتاق فرار» طور است و از سوراخ سمبه‌هایش شیر و گرگ و اژدها و جادوگر و سیمرغ و این‌ها می‌زند بیرون. خلاصه که اگر زنده بمانید یک‌هفته‌ای می‌رسید. تازه وقتی به رویین‌دژ رسیدی، دژی می‌بینی بزرگ که از در و دیوارش مثل مور و ملخ سربازهای مسلح بالا می‌روند. دور تا دور دژ را هم پر از آب‌ کردند و به درجه‌ای از خودکفایی ملی رسیدند که اگر صدسال هم توی دژ باشی، نیازی به واردات نداری؛ چه بسا بتوانی صادرات هم بکنی.»

اسفندیار گفت: «خب من که اصلا پایه اتاق فرارم و تحمل سفر طولانی را هم ندارم.» گرگسار گفت: «زهی خیال باطل! تو یا اتاق فرار نمی‌دانی چیست، یا گاز نوشابه‌ها تو را هم گرفته. این هفت‌خوان مثل هفت‌خوان رستم نیست و کسی تا حالا زنده از آن رد نشده.»

اسفندیار گفت: «می‌بینی که من رد می‌شوم. حالا بگو ببینم ترتیب هفت‌خوانش چیست؟» گرگسار گفت: «اولش دو تا گرگ نر و ماده می‌آیند سراغت. این‌ها اسماً گرگ‌اند؛ ولی رسماً قدِ فیل هستند و مثل گوزن شاخ هم دارند. دندان‌هایشان هم مثل عاج فیل است.»

صبح روز بعد، اسفندیار که بگویی‌نگویی از حرف‌های گرگسار خوف کرده بود، به برادرش پشوتن گفت: «مواظب لشکر باش. من جلو می‌روم و شما از پشت سرم بیایید.»

لباس رزم پوشید و سوار اسبش شد و رفت سراغ گرگ‌های عجیب‌الخلقه. گرگ‌ها که جدی‌جدی همان‌طوری بودند که گرگسار تعریف کرده بود، به اسفندیار حمله کردند. تا سربازها و اطرافیان برسند، اسفندیار شروع به تیراندازی کرد و گرگ‌ها رو مجروح کرد. بعد هم با شمشیر زهرکاری‌شده به آن‌ها حمله کرد و سرشان را برید.

برچسب‌های خبر
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

پنج × 4 =