حاجی محمدعلی پیرزاده نائینی در دوره ناصرالدینشاه، سفری دورودراز را به دور دنیا تجربه کرد. او اولین سفرش را 166 سال پیش آغاز کرد و 12 سال را به جهانگردی گذراند؛ اما این سفر برای او کفایت نمیکرد؛ بنابراین دوباره 16 سال بعد از پایان سفر اول، سفر دومش را آغاز کرد و این بار سه سال را به سفر گذراند و یک یادگار ارزشمند هم برای آیندگان بهجا گذاشت؛ سفرنامهای دوجلدی که در 1342 توسط دانشگاه تهران منتشر شد. مسیر سفر دومش از تهران به اصفهان و شیراز رسید و تا کشورهای مختلف اروپایی ادامه پیدا کرد. در این مطلب، نگاه ویژهای به روایتهای این سفرنامهنویس ایرانی از سفر یک قرن پیشش به اصفهان و پاریس داریم.
گردشگری درویشی از ابنبطوطه تا حاجی پیرزاده و حاج سیاح
درباره گونهشناسی گردشگری در جهان باید یک گونه جالب را نیز بیفزاییم: گونه شناسی «گردشگری درویشی»! اگر بخواهیم در تاریخ جهان اسلام دقیق شویم، این نوع گردشگری سابقهای بسیار طولانی دارد. از اتفاق اینکه آثاری در جهان اسلامی اگر باقی مانده، از اثر قلم همین نوع گردشگران بوده است. یکی از مشهورترین آنها «سفرنامه ابنبطوطه» است که در قرن هشتم بیشتر دنیای آن روز را سیاحت کرد و اکنون سفرنامه دوجلدی او یکی از منابع بسیار مهم درباره جهان اسلام در قرن هشتم هجری است. درویشان زندگی سیاری داشتند و با کمترین زاد و توشه به جاده میزدند و آسمان سقف آنها بود و زمین خاکی بسترشان. با طبقات مختلف مردم تماس داشتند و گاهی به خانه بزرگان و اعیان شهر نیز سر میزدند. وجود سیستم جهانگردی در میان دراویش باعث شده بود در هر شهر یک یا چند خانقاه بهعنوان مهمانخانه از این دراویش سیار پذیرایی کند؛ چنانکه ابنبطوطه در اصفهان در چنین جایی قرار داشت و غذا و مکان او آماده بود. گاهی بهصورت گروهی و گاهی بهصورت انفرادی این مسافرتها را انجام میدادند. هزینه سفر را هم در هر منزل و بین راه از افراد خیر یا از همان تشکیلاتی که بود، میگرفتند. آنها خط سیر مشخصی نداشتند و هر جا که مقتضی میشد بدان سو میرفتند. سبکباری آنها به حدی بود که حتی به زن و فرزند خود نیز نمیگفتند که به کجا میروند و کی برمیگردند! جالب است که تا حوالی قرن بیستم هم این روند ادامه داشته است. حاجی محمدعلی پیرزاده نائینی یکی از این دراویش جهانگرد بود که در دوره ناصرالدینشاه سفری دورودراز را آغاز کرد. او چندین سفر به دور دنیا کرد. سفر اول او از 1275 تا 1287. ق اتفاق افتاد. او در این سفر از عثمانی و اروپا بازدید کرد. سفر دوم او از 1303 آغاز شد و تا 1306. ق ادامه یافت. از اولین سفر او یادگاری باقی نمانده است؛ اما سفر دوم او توسط خودش نوشتهشده و یک سفرنامه دوجلدی حاصل آن است. این سفرنامه جالب در 1342 توسط دانشگاه تهران به چاپ رسید. او در هفدهم ربیعالاول 1303 از تهران حرکت کرد و راهی اصفهان و شیراز شد و ازآنجا به بوشهر رفت. از بوشهر به مسقط و سپس به هندوستان رفت. از هندوستان به مصر و از مصر به اروپا رفت. پاریس و لندن را گشت؛ سپس راه بازگشت را پی گرفت. به آلمان و اتریش رفت و ازآنجا به استانبول. دوباره به مصر رفت؛ سپس بیروت، شام و بغداد مقاصد بعدی بودند. بعد از زیارت عتبات عالیات به بصره رفت و در آنجا به کشتی نشست، به بوشهر بازگشت و ازآنجا هم به شیراز رفت و سرانجام در 26 جمادیالاول 1306. ق پا به اصفهان نهاد. در اصفهان هم مورد التفات ظلالسلطان و دیگر بزرگان شهر قرار گرفت و در همینجا سفرنامه او به پایان رسید. باری این سفر حاجی پیر زاده حدود سه سال طول کشید. جالب است بگوییم او با حاج سیاح محلاتی، جهانگرد دیگر ایرانی، همزمان و دوست بود و داستانی از ملاقات آنها در کتابش آمده است.
حاجی پیرزاده مبهوت رنگ اشرفی و لاجورد اصفهان شد
حاجی پیرزاده در همان ابتدای سفر آورد که روز هفدهم ربیعالاول 1303 «بیخبر از والده و عیال به حضرت عبدالعظیم رفتم.» در آنجا یکی از همقطارانش منتظر بود تا باهم به سیر و سیاحت شیراز بروند که چنین نیز شد. وقتی برای اولینبار چشم حاجی پیرزاده به اصفهان افتاد با حیرت فراوان در صفحه دوازدهم جلد اول کتابش نوشت: «باری شهر اصفهان بهترین شهرهای ایران بوده و هست. وضع و اسلوب شهر برای نشستن پادشاه و پایتختبودن است؛ خاصه عمارتهای سلطنتی سلاطین صفویه که خیلی عالی و بزرگ است و برای ساختن آنها مخارج گزاف صرف کردهاند و نقاشیهای آن عمارتها کلا از طلای اشرفی خالص و لاجورد است که با این مدت مدید رنگ نقاشیها ابدا تغییر نکرده است.» تا اینجا در بیان گنجینههای اصفهان است؛ اما ناگهان به خود میآید و متوجه میشود که بسیاری از این گنجینهها دستخوش غبار زمانه شدهاند و کسی به فکر آنها نیست. بعدازاین مویههای حاجی پیرزاده بر آثار تاریخی شهر شروع میشود: «ولی هزار حیف که دیوانیان متوجه عمارتها نشده و خیلی خرابی به هم رسانیده و شکستها خورده و نزدیک است که بهکلی خراب و ویران شود و از دست برود. مخصوصا عمارت هفتدست و عمارت آیینهخانه و عمارت نمکدان که بهکلی خرابشده و بعضی سوخته است و حالا نمیتوانند عمارتهای به آن شکوه بسازند. باری بسیار افسوس برای خرابی عمارتهای صفویه هست و همچنین خیابانهای اصفهان که مشهور و معروف عالم بوده، مثل خیابان خواجو بهکلی خراب و ویرانشده و باغها و سردرهای عالی که داشته بهجز آثار خرابی چیزی باقی نمانده است؛ و نیز مسجد شاه اصفهان که در یک سمت میدان بزرگ واقع است، چقدر بزرگ و عالی ساختهشده و چه کاشیکاریها در آن مسجد شده که نمایش آن از چینی بهتر است و آن مسجد نیز شکستها خورده و خیلی به خرابی نزدیک است و نیز مدرسه مادرشاه که در خیابان واقع است. عجب مدرسه و عجب عمارتی است! در هیچ شهری خیابان و مدرسهای بزرگ، بدین مرتبه ندیدهام. خیلی باصفا و خیلی باروح است. حیف که نزدیک به خرابی است و عنقریب بهکلی خراب خواهد شد و اکنون خالی از سکنه و طلاب است و نیز بسیار مدرسه و مسجدها در شهر اصفهان است که بهکلی خراب و ویرانشده.»
افسوس حاجی پیرزاده برای وضع میراث اصفهان
حاجی پیرزاده در سفر پیشین، رفتار اروپاییان با آثار و گنجینههای تاریخی را دیده و فهمیده بود که این رویکرد به آثار تاریخی با معیارهای آن روز هم قابل دفاع نیست. او بهطور غیرمستقیم ظلالسلطان و مدیران شهر را هدف انتقاد خود قرار داده است. البته در این میان برای ظلالسلطان یک نقاط روشنی پیدا میکند که بیان کند: «ولی سرکار حضرتوالا، ظلالسلطان، عمارت چهلستون را با عمارت اشرف و عمارت صدری و میدان چارحوض و میدان بزرگ را بسیار خوب تعمیر کردهاند و خیلی باصفا و تمیز نگاه داشتهاند و نیز بازارچه بلند که از زمان صفویه تا کنون که از آبادی و معموریت افتاده بود، آن را تعمیر نمودهاند و محل سوارهنظام مخصوص قرار دادهاند؛ و نیز سربازخانههای خوب در خیابان خواجو ساختهاند که آن سربازخانه خیلی بهقاعده و تمیز است.» با مرور نوشتههای حاجی پیرزاده به نکات جالبی برخورد میکنیم: ظلالسلطان چرا عمارتهایی را مرمت کرده و عمارتهایی را از قلم انداخته است؟ چرا بازارچه بلند تعمیر میشود، اما عمارت هفتدست و نمکدان بهخودیخود رها شدهاند؟ نتیجه میگیریم که دستگاه دولتی دانش و فناوری مرمت آثار و ابنیه را داشته است؛ اما بهعمد جمعی را تعمیر کرده و جمعی را واگذاشته است تا دست روزگار به نابودی بکشاند. از نگاه طمعورزی ظلالسلطان و اینکه میخواست با تخریب عمدی آثار و استفاده از سنگ و آجر آنها برای خویش و دیگر کسانش خانه و عمارت بسازد، میگذریم. از این نیز میگذریم که ظلالسلطان به بهانه تعمیر این ابنیه چه پولهایی به جیب زد، فقط نکتهای که دل هر دلسوزی را به درد میآورد و لعنت ابدی برای ظلالسلطان به همراه دارد، این است که چرا دستکم تلاش نکرد ابنیه مذکور را به همان صورتی که بودند محفوظ نگاه دارد تا نسلهای بعد و مدیران بعدی به مرمت آن بپردازند و ننگ خرابکننده آثار تاریخی برای او باقی نماند؟ بر سر سخن اصلی خود بازگردیم. حاجی پیرزاده که اینچنین بر خرابی گنجینههای اصفهان تاسف میخورد، یک دلیل آن است که او شهر پاریس را دیده و مشاهده کرده است که چطور عمارات و کاخهای هفتصد و هشتصد ساله را دولت با مخارج زیاد مرمت و آنجا را مرکز «گردشگری» کرده است. او میدید که چگونه آنها باافتخار عمارات پادشاهان پیشین را به جهانیان و گردشگران عرضه میکنند؛ اما در ایران چنین نیست. حاجی پیرزاده بخش عمدهای از سفرنامهاش را به بیان سیر و سیاحت در اروپا اختصاص داده است. او سری به موزه لوور پاریس زده و به ما میگوید که آنجا چه دیده است: «عمارت لوور عمارتی است بسیار بزرگ که درایام قدیم تا زمان ناپلئون سیم عمارت و سرای سلطنتی بوده و سه سمت آن عمارت را ناپلئون محل موزه قرار داده… همه اتاقهای فوقانی و تحتانی از اسباب عتیقه و جدیده مملو است.» سپس به شرح بعضی از این اسباب میپردازد. او ادامه میدهد که آنجا یک مرکز گردشگری است و دولت نیز از آن درآمد کسب میکند؛ جایی که روزانه بهقدر دوهزار نفر پذیرایی میکند. در صفحه 210 کتابش اینطور نوشت: «مردم هرروز به تماشا و گردش آن عمارت و اسبابها میآیند، از زن و مرد؛ و بسیار از زن و مرد از صبح تا به شام آمده و از روی تصویرهای قدیمه رفائیل و پردههای دیگر نقاشی مینمایند و کسب صنعت میکنند. هر کس بخواهد تماشا کند مستحفظین از او پول میگیرند و همیشه اوقات در آن عمارت بهقدر دو هزار نفر زن و مرد گردش و تماشا مینمایند.» او مدتی بعد به تماشای کاخهای ورسای میرود که نزدیک شهر پاریس بود. بعد از توصیف این کاخها و عمارتها به ما میگوید که در حفاظت و مرمت آنها دولت اهتمام دارد و در صفحه 261 کتابش میخوانیم: «گویا امروز از دست استاد بیرون آمده است.» او از کاخی سیصدساله در ورسای سخن میگوید که «به دیوار جمیع اتاقها تصویر جنگهای سلاطین قدیم فرانسه با خارجه و داخله و صورت ناپلئون اول و جنگهای او با انگلیس و روس و سایر دولتها را نقش نمودهاند.» شاید این کاخ سیصدساله حاجی پیرزاده را به یاد چهلستون و نقاشیهایش انداخته و در دل افسوس خورده است که چرا چهلستون مغفول افتاده و کسی هم جرئت ندارد برای دیدن نقاشیهایش به آنجا رود. پس از توضیحات فراوان درباره کاخها و عمارات ورسای، او به ما یادآور میشود که «اهل پاریس همه اوقات برای تفرج به باغ ورسای میروند؛ مخصوصا در روزهای یکشنبه بیشتر جمعیت در آنجا جمع میشوند و گردش میکنند.» حاجی پیرزاده با همین رویه به لندن میرود و شرح مفصلی از پارکها، عمارتها و موزهها و کتابخانههای این شهر به دست میدهد؛ مثلا درباره موزه «مادام توسو» در صفحه 314 جلد اول کتاب میخوانیم: «وضع عمارت مادام «توسه» از این قرار است: عمارتی است که در آنجا مجسمهها ساختهاند از موم که صورت سلاطین قدیم را از موم ساختهاند و چنان رنگ زدهاند و نقاشی کردهاند و از شیشه چشم برای آن مجسمهها قرار دادهاند که بههیچوجه با انسانِ زنده تفاوت ندارد.» او حتی مجسمه ناصرالدینشاه را در آن موزه میبیند. خلاصه کلام آنکه حاجی پیرزاده و هر سیاح ایرانی دیگری که سطح صنعت «گردشگری» را در آن ممالک ببیند، اول به فکر میافتد که چرا در کشور خودش صنعت گردشگری چنین خوار و بیمقدار شده است و بعد مشاهده میکند که مایههای اصلی گردشگری یعنی عمارات، باغها و کاخهای قدیمی، نهتنها در ایران ارجوقربی ندارند، بلکه بهعمد تخریب میشوند و اینچنین ریشه گردشگری در ایران خشکشده و نابود میشود. به همین خاطر بسیار غمگین میشود که چرا کاخها و عمارات قدیمی پادشاهان قدیم در اروپا اینچنین مرمتشده و ابزار گردشگری میشوند؛ ولی در ایران کاخهای صفوی را قاجاریه بهعمد نابود میکند تا نامی و یادی از سلسله پیشین باقی نماند و فلان حاکم برای منافع شخصی حقیر خود یک کاخ بلندآوازه را ویران میکند تا مقداری پول به جیب بزند. در اینجا میتوان فهمید که چرا حاجی پیرزاده و امثال او بر سیاست تخریب قاجاریه نفرین میکردهاند.