قصه را میتوان به دو محور افقی تقسیم کرد که در انتهای روایت به نوعی به هم میرسند یکی قصه دغدغه شاهین، رامین و مرتضی برای رسیدن به پیراهن و لباس ورزشی و چالشهایی که با عماد دارند و دیگری علاقه سانتیمانتالگونه یونس به صفورا. هر چند دوربین به اندازه کافی با محور اصلی داستان یعنی کشاکش میان بچهها همراه نیست و نکته قابل تأمل گم بودن گره اصلی هر دو محور است. از منظر روان شناختی میتوان به کلیدواژه مسئولیت پذیری و پذیرفتن اشتباه پی برد. کلیدواژهای که حداقل امروزه در جامعه گم شده است. در واقع اگر یکی از رسالتهای سینمای کودک و نوجوان را آموزش بدانیم به نظر میرسد نادره ترکمانی در این حوزه موفق عمل کرده است، جایی که در بخش پایانبندی فیلم این پذیرفتن اشتباه از سمت عماد برای دادن غذای مسموم به غازهای شاهین و رامین و همچنین مسئولیت پذیری متقابل و عذرخواهی رامین و شاهین برای پنهان کردن طوطی مورد علاقه عماد منجر به صمیمیت و بهجریانافتادن علاقه میان بچهها میشود. نکته قابل اشاره دیگر نحوه استفاده از دوربین در صحنهای است که غازها در اثر خوردن سبوسهای مسموم از بین رفتهاند، نه تنها دوربین و نگاه مخاطب خردسال به آنها نزدیک نمیشود، بلکه پدر و مادر رامین و شاهین هم اجازه نزدیکی بچهها را به آنها نمیدهند. جزئیات مهمی که میتواند در دل نشین بودن و اثر گذاری فیلم تأثیر گذار باشد. امید است بیش از پیش شاهد توجه به مقوله تربیت و پرورش در آثار کودک و نوجوان باشیم.