واژه آشنا ولی در عین حال غریب بنام همدلی؛ اکثر ما خیلی اوقات این واژه را در کلام خویش بکار میبریم ولی آیا چاشنی رابطه ما بوده است یا فقط به عنوان زیبایی کلام بهکار بردهایم؟
اکثرا همدلی را با همدردی یکسان میدانند ولی هر کدام معنایی مستقل و از هم جدا دارند.
قلبِ رابطه با همدلی میتپد اما سردی عاطفی در زندگی بخاطر فقدان همدلی ایجاد میشود.
در این بین، قشنگترین تعریفی که از آن زیاد شنیدهایم همدلی نگاه کردن از دید طرف مقابل به دنیاست؛ با کفشهای طرف مقابل راه رفتن اما کدامیک از ما این مهارت را یاد گرفته و تجربه کردهایم که پایش را داخل کفش یک کودک پنج ساله جای دهد.
آیا توانسته روح لطیف زنانگی را در نگاه مردانگیش جای دهد، آیا زنی توانسته مختصات شخصیت مردی را تصورکند و بعد لب به سخن گشاید، کدامیک از ما توانسته است بدون ادعا همدلی کند؟
این واژه کلید رابطه گرم است اما چه کسی توانسته است با این کلید رابطهاش را نجات دهد و بازنگری نو در رابطهاش داشته باشد، هرازگاهی رابطه خویش را خانه تکانی کند و گردهای تکرار شده را از روی همدلی بردارد؟
نیاز مبرم به تمرین و تکرار همدلی
در کنار آگاهی و دانش، تمرین و تکرار میتواند همدلی را در رابطه زنده نگه دارد.
همدلی یکی از ارکان مهم هوش هیجانی یا عقل زندگی است. این هوش ژنتیک نیست که ما وارث آن شویم، این هوش از نوع تربیت و شرایط محیط بدست میآید، هوش اکتسابی است.
بدون تعارف سخن میگویم؛ آیا والدین ما برای تربیت ما مطالعهای داشتهاند، آیا برای بهبود و کیفیت رابطه خودشان آموزشی داشتهاند، چقدر به عواطف و احساسات همدیگر احترام گذاشتهاند، چقدر همدل بودهاند؟
آیا توجه به همدیگر داشتهاند، چقدر عواطف همدیگر را در آغوش کشیدند و لمس کردهاند که من کودک دیروز شاهد آن لحظهها بوده باشم و امروز بتوانم عواطف و احساست کودکم، همسرم و اطرافیانم را در آغوش بگیرم.
آیا من را در آغوش توجه رها کردند که الان بتوانم آغوشم را باز کنم؟
همدلی کردن مهارت میخواهد. الان فرصت یادگیری است، لحظهای که من ارتباطم را اول با خویش بسازم، نوازشی از سوی خویش دریافت کنم و عقدههای خودم را ترمیم کنم تا بتوانم خانوادهام را دریابم و آنها دلبستگی امن را در کنار من تجربه کنند .