آیتالله سید عبدالله فاطمینیا در سال ۱۳۲۵ در تبریز چشم به جهان گشود. او از کودکی تحت تربیت دینی و علمی پدر خود (میراسماعیل) که ازجمله علمای اهل عرفان بود، قرار گرفت؛ سپس نزدیک به ۳۰ سال نزد حسن مصطفوی (از شاگردان مرحوم آیتالله سیدعلی قاضی) تحصیل کرد و تحت تعلیم و تربیت او قرار داشت و همزمان تحصیلات حوزوی خویش را هم دنبال میکرد. پس از مصطفوی، او از حضور علمایی چون علامه طباطبایی، سید محمدحسن الهی طباطبایی (برادر کوچکتر علامه طباطبایی)، محمدتقی آملی، سید رضا بهاءالدینی، محمدتقی بهجت، علامه جعفری و… که بیشترشان شاگردان آیتالله قاضی بزرگ بودند در علوم اسلامی و عرفان استفاده کرد؛ ازاینرو، او با یک واسطه، از شاگردان سید علی قاضی است.برخی از نکتههای اخلاقی از کلام آیتالله فاطمینیا از یکی از بزرگان علما که با آشیخ حسنعلی (نخودکی اصفهانی) محشور بود، پرسیدم ایشان چگونه به این مقام نزد خدا رسیدند؟ آن ولی خدا جواب داد: «ایشان هرچه به دست میآورد، نگه میداشت.» ولی ما انوار را ضایع میکنیم. شب بلند میشود نماز شب میخواند، صبح مینشیند غیبت میکند. نور نماز شب رفت. با یک حرف تلخ این نورها از بین میرود.یک خانم مؤمن ۲۰ بار به عمره رفته. بار ۲۱ به او میگویند بیا این پول عمره را بده برای یک دختر یتیم، میگوید: «نه من نمیتوانم. دوستان همه دارند میروند عمره. من چطور نروم؟»حالا به این خانم بگو شما اینهمه عمره رفتی، مسئله اخلاق رو در خانه رعایت میکنی؟ مگر دین خدا مسخره است؟ هرسال عمره میروی یک عیب و بدی را از خودت دور نکردی؟ یا آقا؛ فرقی ندارد. آقا بداخلاق بشود، عبادتش ضایع میشود. خانم بداخلاق بشود، عباداتش ضایع میشود.
خدا چند گناه را نمیبخشد: عمدا نماز نخواندن، به ناحق آدم کشتن، عقوق والدین، آبرو بردن.این گناهان اینقدر نحس هستند که صاحبانشان گاهی موفق به توبه نمیشوند. پسر یکی از بزرگان علما که در زمان خودش استادالعلما بود، برای من تعریف میکرد: «به پدرم گفتم: پدر تو دریای علم هستی. اگر بنا باشد یک نصیحت به من بکنی، چه میگویی؟
میگفت: پدرم سرش را انداخت پایین. بعد سرش را بالا آورد و گفت: آبروی کسی را نبر!» الان در زمان ما هیئتیها، مسجدیها و مقدسها آبرو میبرند. عزیز من اسلام میخواهد آبروی فرد حفظ شود. شما با این مشکل داری؟ دقت کنید که بعضیها با زبانشان میروند جهنم.روایت داریم که میفرماید اغلب جهنمیها، جهنمی زبان هستند. فکر نکنید همه شراب میخورند و از دیوار مردم بالا میروند. یک مشت مؤمن مقدس را میآورند جهنم. ای آقا! تو که همیشه هیئت بودی! مسجد بودی! بله. توی صفوف جماعت مینشینند آبرو میبرند.امیرالمؤمنین(ع) به حارث همدانی میفرماید: «اگر هر چه را که میشنوی، بگویی؛ دروغگو هستی.» گناهکار چند نوع است: عدهای گناه میکنند، بعد ناراحت و پشیمان میشوند. سوزوگداز دارند. توبه میکنند و هرگز فکر نمیکنند که روزی این توبه را بشکنند؛ اما دوباره میشکنند؛ دوباره، سهباره، دهباره. در حدیث داریم که اینها اگر در تمام توبهشکستنها سوزوگداز واقعی داشته باشند، درنهایت بر شیطان پیروز میشوند؛اما اگر دفعه اول سوزوگداز داشت، دفعه دوم کمتر، دفعه سوم کمتر و اگر برایش معمولی شد، او طعمه شیطان میشود. شدیدترین گناه، گناهی است که صاحب آن، آن را کوچک بشمارد.فرد وارد بازار قیامت میشود، فکر میکند خبری است. تعجب میکند؛ خدایا پس چه شد؟ نمازها، عمرهها؟ میگویند تو دل شکستی. ریا کردی. زهر زبان ریختی.جوان عزیز اگر عروج میخواهی، میخواهی به جایی برسی، از خانه خودتان شروع کن! دل خواهرت را شکستی. برو درستش کن. دل مادر و پدر را شکستی. از خانه شروع کنید.جوانانی هستند که محاسن دارند، انگشتر دارند، عطر تیروز هم میزنند؛ولی در بیرون هیئت وقتی به منزل بروی و بپرسی، هیچکس از او راضی نیست. پس برای چه هیئت رفته بودی؟ چرا جلسه رفته بودی؟ پس استاد یعنی چه؟شیطان را باید شناخت. شعار میدهند و میگویند شیطان قوی است. نه، شیطان قوی نیست؛ ما شیطان را رو میدهیم. ما بچه بودیم، در محلهها و خانههای پردرخت تبریز بازی میکردیم. ناله یکی از بچهها بلند شد. دیدیم یک بچهعقرب پیدا شد؛ از مورچه کمی بزرگتر. این بچه داشت سیاه میشد طفلک. بچه عقرب از بند انگشت هم کوچکتر بود. عقرب فقط یک لنگهکفش میخواهد. شما الان نمیتوانید بگویید عقرب قوی است؛ ولی موذی است. رو بدهی میآید در آستین آدم. شیطان هم ضعیف است. نگویید قوی است. اینطور بگویید روبهروی خدا ایستادهاید. شیطان قوی نیست؛ موذی است. آدم این را متوجه شود که جز خدا کسی جواب مضطر را نمیدهد، همه کارهایش درست میشود. دعای «امن یجیب» را با جان بخوانید! آقایان حیفتان نمیآید مادرها را اذیت میکنید؟ سید رضی جامع نهجالبلاغه پس از مرگ مادرش گفت: «بعدازاین با کدام دست بلاها را رد کنم؟» دست مادر که بالا میرود، بلاها از شما دور میشود. حیف نیست سر یکچیز جزئی مادر را میرنجانید؟ از مجلس روضه برگشته، مادر را میرنجاند؛ قبول باشد!آشیخ موسی دبستانی را من زیارت کردم. خیلی لطیف بود. از شاگردان آیتالله قاضی بود. یک شب بلند میشود برای نماز شب. قبل از بیدار شدن برای نماز شب در خواب میبیند که یک نفر گفت: «یا موسی اقبل و لا تخف انک من الامنین»؛ «ای موسی رو کن و نترس که تو در امانی.» نماز شب را خواند و خوابید، دیگر بلند نشد. همانطور در خواب رفت.سفره خدا بزرگ است. پیرزن نابینایی جلوی حضرت موسی(ع) را گرفت. گفت: دعا کن خدا چشمانم را برگرداند. حضرت موسی(ع) گفت: باشد. پیرزن گفت: دعا کن جمالم را هم برگرداند. حضرت توقفی کرد وبا خود گفت: چشمانش را خدا داد، دیگر زیبایی و… وحی آمد که موسی چرا فکر میکنی؟ مگر از تو میخواهد؟