«یحیی»؛ فرمانده سانسورنشده جنگ!

«یحیی» روایتی شخصی از زندگی یک فرمانده نظامی اصفهانی است؛ «سید یحیی رحیم‌صفوی»! کتابی خوش‌خوانش و پرکشش در رسته تاریخ شفاهی که اگرچه مستند است، اما سیر داستانی دارد و مخاطب را از ابتدا تا پایان، همراه می‌کند. «یحیی» به راحتی مخاطب را وارد دنیای یک فرمانده جنگ که از اتفاق تعلق‌خاطر زیادی به زن و زندگی‌اش دارد، می‌کند و با تصویرسازی ذهنی،‌ همراهش می‌شود؛ با فرمانده می‌خندد، با فرمانده می‌جنگد، با فرمانده زخمی می‌شود و در نهایت به او افتخار می‌کند. این کتاب که به قلم «محمدعلی آقامیرزایی»، روزنامه‌نگار برجسته حوزه جنگ و نویسنده دفاع مقدس نگاشته و سال گذشته توسط نشر مرزو‌بوم وارد بازار کتاب شده است، تحسین‌های زیادی را برای نوع متفاوت نوشتنش برانگیخت. کتابی که یکی از مهم‌ترین دلایل موفقیتش به گفته نویسنده آن، «راوی صادق، جسور و بسیار خوش‌فکر آن است. فرمانده‌ای که خودش را سانسور نمی‌کند و همه چیز را صادقانه بیان می‌کند.»

تاریخ انتشار: 04:43 - پنجشنبه 1401/03/19
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه
چطور رسیدید به «یحیی»؟
من سال‌ها روزنامه‌نگاری کرده بودم و سندیت کار همیشه برایم اهمیت زیادی داشت. برای من مهم‌تر از هر چیزی این بود که کارم خوانده شود و مخاطب عام با آن ارتباط برقرار کند. و خب این موضوعی بود که خیلی‌ها از آن خبر داشتند. تا اینکه یک روز آقای مرتضی قاضی از بچه‌های مرکز اسناد دفاع مقدس من را در جریان کاری که قرار بود به صورت آزمایشی و چراغ خاموش درباره تاریخ شفاهی انجام شود، گذاشتند و از من خواستند که همراهی‌شان کنم.
و پیشنهاد، کتاب یحیی بود….
بله، پیشنهاد نوشتن کتابی که سوژه آن آقا رحیم صفوی بود.
و شما پذیرفتید!
خب من آقارحیم را از قدیم می‌شناختم و در طول عمر روزنامه‌نگاری‌ام چندباری هم مصاحبه‌هایی با ایشان گرفته بودم. در کل شخصیتشان را می‌پسندیدم. مشکلی با کار نداشتم و اتفاقا مشتاق انجامش هم بودم.
چرا رحیم صفوی؟
چون هم سوژه، سوژه بسیار خوبی بود و ایشان یکی از فرماندهان مؤثر و میدانی جنگ بودند و هم اینکه کتاب‌های مکمل خوبی برای ایشان منتشر شده بود که خود این به پیشرفت کار خیلی خیلی کمک می‌کرد. همین شد که وقتی پیشنهاد کار به من داده شد، من روی هوا آن را زدم.
کار از چه زمانی شروع شد؟
صحبت‌های مقدماتی از سال 96 شروع شد و از اوایل سال 97، کار جدی شد. برج 3 قرارداد بسته شد. بعد از شش ماه فیش‌برداری‌ها انجام شد.
و منابع تحقیقاتی شما…؟
 منبع اصلی، جلد اول کتاب تاریخ شفاهی آقارحیم صفوی تا عملیات بیت‌المقدس بود که خود مرکز تهیه و منتشر کرده بود. کتاب دیگری هم با عنوان «از جنوب لبنان تا جنوب ایران» که آن را هم مرکز اسناد انقلاب اسلامی تولید کرده بود، نیز مورد استفاده قرار گرفت، به اضافه یک مجموعه عکس و البته کتاب «همراه» که توسط دکتر مهرشاد شبابی، همسر ایشان به رشته تحریر درآمده
به همین‌ها اکتفا شد؟
در ابتدا فیش‌برداری از این کتاب‌ها انجام شد. بعد سندها بررسی شد و بعد از آن یک جست‌وجوی اینترنتی وسیع انجام گرفت تا هرچه در اینترنت بود و فکر می‌کردم به کار می‌آید، استخراج شود. از اینجا به بعد بود که همه منابع آماده شدند برای نوشتن فصل‌ها .
و از چه زمانی نوشتن کتاب شروع شد؟
دقیقا اواخر سال 97 بود که من آماده شدم برای نوشتن کتاب و یک فصل کتاب را نوشتم. از سال 98 کار جدی شد. به من گفتند ناظر کار، آقای سرهنگی است. می‌پذیری؟ گفتم بهتر از این نمی‌شود. پنج فصل از کتاب که نوشته شد، رسیدم خدمت آقای سرهنگی که ایشان از من خواستند دوباره همه را از اول بنویسم. خلاصه دوباره شروع کردم به نوشتن این پنج فصل و مخصوصا فصل 1 که اگر اشتباه نکنم، هفت بار نوشتمش.
قالب کتاب را خودتان انتخاب کردید؟ و چقدر با قالب‌های قبلی کارهایتان، متفاوت بود؟
قالب کار انتخاب من نبود و من در طیف وسیعی از کارهایی که داشتم، این کار و این قالب، تجربه اول نوشتنم بود. البته می‌دانستم این کار که قرار است با هدایت آقای سرهنگی انجام شود، تاریخ شفاهی صرف نیست و یک کتاب خاطره است. می‌دانستم قرار است از یک تاریخ شفاهی که قبلا کارش انجام شده و کاملا مستند است، یک کار خواندنی دربیاید. یک کاری که با بقیه کارهای انجام شده در حوزه تاریخ شفاهی متفاوت باشد.
با این قالب نوشتن، مشکلی نداشتید؟
نه! ما همه مواد و لوازم و مصالح مورد نیاز را داشتیم؛ فقط باید از آن یک خط داستانی می‌گرفتیم و می‌رفتیم جلو.
و کار‌کردن با آقای سرهنگی و حساسیت‌های ایشان سخت نبود؟
دورادور درباره سبک کار آقای سرهنگی، اطــلاعــاتی داشتــم. می‌دانــستم نــوع نــگاه ایــشان با خــیلی‌هــا مــتــفاوت اسـت. از حساسیت‌هایــشان خبـر داشــتم؛ به عنوان مثال می‌دانستم آقای سرهنگی روی شروع خوب و طلایی کتاب تأکید ویژه‌ای دارد؛ لذا فصل اول کتاب را با تولد آقارحیم آغاز نکردیم. موضوعی که در بیشتر کتاب‌ها روتین شده است. من دنبال چیزی بودم که خواننده را درگیر و همراه کند و همین شد که از بیماری مادر شروع کردم. با این حال وقتی رفتم پیش آقای سرهنگی تا شروع کتاب را نشانشان بدهم، گفتند این شروع، شروع خیلی خوبی است ولی طوفانی‎‌تر باشد بهتر است.
نتیجه چه شد؟
شروع کتاب را پنج بار نوشتم تا متوجه شدم از کدام زاویه وارد شوم.
برای نوشتن این کار به اصفهان هم سفر داشتید؟
می‌توانم بگویم اصفهان را خیلی خوب می‌شناسم و از اتفاق یکی از دوستان نزدیکم اصفهانی است که همین، دلیلی بر رفت‌و‌آمد زیادم به اصفهان در سال‌های متمادی بوده است. پس با این حساب با توصیفات آقا‌رحیم از اصفهان بسیار آشنا بودم و حتی اطراف اصفهان و مکان‌هایی که در دوران کودکی‌شان آنجا بودند، مثل باغ‌بهادران و روستای همام را به خوبی می‌شناختم. پس نیازی نبود به اصفهان بیایم چون فضا را در ذهنم داشتم و می‌توانستم برای خواننده ترسیمش کنم.
و این موضوع برای مناطق دیگر هم صدق می‌کرد؟
به واسطه کار روزنامه‌نگاری در حوزه جنگ و دفاع مقدس، بارها و بارها به مناطق دیگر مثل مناطق عملیاتی جنوب یا مناطق عملیاتی دیگر که داستان زندگی آقا رحیم صفوی از آنجا می‌گذشت، رفته بودم. مخصوصا زمانی که موسسه شهید باقری بودم و با آقای فتح‌الله جعفری برای شناسایی می‌رفتم. من حتی خط شیری را که آقا رحیم درباره‌اش می‌گوید، دیده بودم و با داستانش آشنا بودم.
چقدر از عنصرتخیل در نوشتن کتاب استفاده کردید؟ در کنار امانت‌داری و البته جنس کتاب که تاریخ شفاهی است و نباید زیاد به عنصر ادبیات آغشته باشد.
اصلا سعی ما بر این بود که دخل و تصرفی صورت نگیرد و عنصر تخیل به هیچ وجه وارد کتاب نشود که همین هم شد. ما کتاب را دراماتیزه کردیم؛ یعنی موقعیت را بسط دادیم؛ ولی در آن موقعیت هیچ دخل و تصرفی نکردیم. حتی بعد از پایان نوشتن کتاب، 16 ساعت با آقا رحیم جلسه گذاشته شد و جزء به جزء کتاب با ایشان بررسی شد تا اگر جایی برداشت اشتباهی داشتیم و مورد اضافه‌ای آوردیم، تصحیح شود و اصلا همین کار را خیلی طولانی کرد؛ این که سندیت کار حفظ شود، ولی در عین حال کتاب خواندنی باشد.
پس کار به سبکی نوشته شده که کاملا مستند است…
بله؛ حتی یک مورد نیست که بافته ذهنی ما باشد. ما فقط دراماتیزه‌اش کردیم. بهتر بگویم یعنی فقط پیرایشش کردیم و موارد اضافه‌تر را از آن گرفتیم. روی روایت‌های زیباتر مکث کردیم و از یک جاهایی گذشتیم. در نهایت یک ریتمی در کار به وجود آوردیم؛ به این صورت که خاطره مستند را به گونه‌ای نوشتیم که انگار مخاطب یک داستان می‌خواند. داستانی که راوی در آن دست شما را می‌گیرد و با خودش جلو می‌برد. بهتر است این‌طور بگویم که دخالتی در روایت نکردم. اصل روایت موجود است و من فقط چینش روایت را تغییر دادم. مثل یک معمار روایت‌ها را تدوین کردم. مصالح تاریخ شفاهی ایشان است که موجود بود. من فقط چینش را تغییر دادم و بنایی دیگر را با همان مصالح درست کردم که شده یحیی. ما حتی در این کتاب، لحن راوی را حفظ کردیم. مخاطب می‌گفت کتاب را که می‌خواندیم انگار صدای ایشان را می‌شنیدم و به نظر من این خودش یک موفقیت بزرگ است.
جایی خواندم که کتاب شما در دو بعد موفق است. اول راوی، که جسور و صادق است؛ فرمانده‌ عالی‌رتبه نظامی که ریز و درشت زندگی‌اش را برای مخاطب می‌گوید، و دوم، نویسنده که با هنرمندی‌، توازن و تناسب خاصی را در روایت‌هایش به کار برده است. نظر خودتان چیست؟
قاعدتا من به عنوان نویسنده، این کتاب را می‌پسندم. شهرت سوژه کتاب که یکی از فرماندهان اصلی و مؤثر سپاه است و در کنار شهید حسن باقری و آقا رشید، فرمان جنگ را هدایت کرده و تأثیرگذاری زیادی در این راستا داشته، جالب توجه است. خوشبختانه نکته مهم این آدم، این است که خیلی صادق است. حساب کنید فرمانده‌ای در این سطح در سپاه، با ملاحظات خودش و با اینکه آدم مؤمن و مذهبی است، از رابطه عاشقانه‌اش با همسرش چقدر راحت می‌گوید.
پس شما راز موفقیت یحیی را راوی آن می‌دانید؟
به عقیده من مهم‌ترین دلیل موفقیت یحیی، راوی صادق، جسور و بسیار خوش‌فکر آن است. فرمانده‌ای که خودش را سانسور نمی‌کند و همه چیز را صادقانه بیان می‌کند.
چرا «یحیی» با بیماری مادر شروع می‌شود؟
این سؤال را در جواب سؤال قبلی گفتم. مادر در زندگی آقای صفوی بسیار مؤثر بوده است. ایشان مادرش را ستون خانواده می‌دانست؛ مادری بسیار مقتدر و لایق و مدیر بود. دوم اینکه ما همه تلاشمان این بود کتاب با موضوعی که خواننده را درگیر و همراه کند، شروع کنیم؛ مثل سرطان مادر آقا‌رحیم. به قول آقای سرهنگی شروع خوب برای کتاب، خروج خوب برای کتاب است.
در جایگاه نویسنده کتاب، فکر می‌کنید چقدر موفق بوده‌اید در نوشتن «یحیی»؟
من این سؤال را نباید جواب بدهم. من نویسنده هستم و به کارم تعلق دارم. به عقیده خودم «یحیی» یکی از بهترین و موفق‌ترین کارهای من است. بهتر است دیگران نظر بدهند.
کار دیگری در رده یحیی در دست نوشتن دارید؟
بله کار بعدی که در حال انجام است و چهار فصل آن نوشته شده مربوط به سردار محسن رضایی، فرمانده سپاه است. البته من به شخصه به شهید حمید تقوی و شهید شوشتری علاقه فراوانی دارم و یکی از آرزوهایم این است که برای این دو شهید بزرگوار هم کتابی بنویسم. جنگ آنقدر آدم‌های بزرگ دارد که باید ببینیم کدام یک قسمتمان می‌شود.
و حرف آخر برای یحیی….
یحیی تلاش گروهی بود. کار یک نفر نبود؛ برای همین کار بسیار قوی و منسجم درآمد. یحیی یک اتفاق مهم در عرصه تاریخ شفاهی بود. امیدوارم از این دست کارها بیشتر انجام شود.