وحشت گروهک‌ها از رزمندگان اصفهانی

کیانوش گلزارراغب که چهارده‌ماه اسارتش در زندان گروهک‌های کمونیستی کموله و سوسیالیست‌های کُرد یا همان دموکرات، بُن‌مایه آثاری چون «شُنام»، «عصرهای کریسکان» و «برده‌سور» شده است، می‌گوید نوشتن «شُنام» باعث شد بالاخره، کابوس‌های دوران اسارتش تمام شود. با کیانوش گلزارراغب گفت‌وگوی متفاوتی کرده‌ایم که در ادامه از نظر می‌گذرانید. 
 
تاریخ انتشار: 00:14 - دوشنبه 1401/04/13
مدت زمان مطالعه: 3 دقیقه
شما در «شنام» نفس تازه کردید؟
این سؤال برای من، هم جدید بود و هم وادارم کرد که به این موضوع دوباره فکر کنم. بله، «شُنام» دوباره من را زنده کرد، چون بعد از سال‌های اسارت، من حدود دو دهه از همه‌چیز کناره‌گیری کردم و گوشه انزوایی اختیار کرده بودم. فقط خودم بودم و خاطراتم؛ دیگران هم نمی‌دانستند درونم چه می‌گذرد و به چه فکر می‌کنم. به هر‌ حال دنیا برایم بی‌اهمیت بود و مثل خیلی از رزمندگانی که از جنگ برگشته بودند، فکر می‌کردیم که وظیفه‌ای داشته‌ایم، انجام داده‌ایم و دیگر در این روزگار وظیفه‌ای نداریم. تا اینکه یک روز از سر فراغت، قلم برداشتم و نوشتن خاطرات آن دوره را شروع کردم که حاصلش شد کتابی به نام «شُنام». بعد از اینکه این کتاب نوشته شد، من تازه فهمیدم که چقدر کار عقب‌افتاده دارم و اینکه شهدا چه دِین بزرگی بر گردنم دارند. نگارش «شُنام» من را دوباره به زندگی و فعالیت برگرداند و این مسیر را همچنان تا امروز ادامه داده‌ام. 
در کتاب «برده‌سور» به دو شهید اصفهانی اشاره کرده‌اید، برای ما از این دو شهید بگویید. 
بله، من ارادت ویژه‌ای به این دو شهید اصفهانی دارم. شهید محمد بقایی که پاسدار اصفهانی بود و بسیجی شهید سیدعباس روحانی، همراه یک گروه دیگر از زندانیان، از جمله سرهنگ ابراهیم علی‌اصغرلو، فرمانده گردان تیپ نوحه و چهار معلم به نام‌های شهید کریم غفاری، شهید صفدر محمدی، شهید علی‌محمد بیان و یدالله خدادادمطلق، در اتاقی بودند و در انتظار اعدام؛ انتظاری که با نقشه سرهنگ علی‌اصغرلو به پایان رسید. سرهنگ طی چهل روز کانالی حفر می‌کند و آن‌ها از آنجا فرار می‌کنند. در راه، متأسفانه گرفتار نیروهای دموکرات می‌شوند. تعدادی از آن‌ها همان جا به شهادت می‌رسند و بقیه را هم برمی‌گردانند به زندان کوموله برای مبادله. محمد بقایی در همان درگیری و در کنار جاده به شهادت می‌رسد و چون پیکر کنار جاده بوده، نمی‌توانسته‌اند با آن کاری کنند؛ بنابراین همان‌جا می‌ماند. پیکر بعدا توسط نیروهای خودی شناسایی می‌شود و به اصفهان برمی‌گردد. شهید سید عباس روحانی نیز در روستایی از توابع سقز اعدام می‌شود و تاکنون از پیکر او اطلاعی در دست نیست. خاطرات این دو عزیز در کتاب «برده‌سور» به‌طورکامل نوشته شده و من ارادت ویژه‌ای به این عزیزان دارم. البته من تلاش زیادی کردم تا بتوانم از خانواده ایشان نشانی به دست آورم؛ ولی نتوانستم. حتی نشد چند عکس خوب از ایشان پیدا کنم. تنها از دو قطعه عکسی که در دنیای مجازی داشتند، توانستم استفاده کنم و در کتاب چاپ کنم. این‌ها نمونه شهدای فداکار اصفهانی بودند. نیروهای ضدانقلاب از بچه‌های اصفهانی ترس و هراس داشتند؛ یعنی اسم اصفهانی که می‌آمد، تن این‌ها می‌لرزید؛ بارها اعلام کردند که قدم‌به‌قدم خاک کردستان از خون شهدای اصفهانی رنگین شده است. می‌گفتند ما هرچه می‌کُشیم و تیرباران می‌کنیم، باز هم می‌آیند کردستان و در برابر ما قرار می‌گیرند. 
آیا هنوز کابوس‌های اسارت همراه شما  هستند؟
همراه شما  هستند؟ تا وقتی که «شُنام» را ننوشته بودم، کابوس‌های اسارت ادامه داشت؛ یعنی آن فضای رعب و وحشت، زندان و آن سرگردانی شبانه در کوه‌ها با دست و پای بسته در سرما و گرما و غصه جداکردن برادرم از من، همیشه همراهم بود؛ ولی بعد از نگارش «شنام»، این دوران برایم سپری شد و احساس می‌کنم آن باری که روی دوشم بود، بر زمین گذاشتم.
کدام‌یک از کتاب‌هایتان برای شما عزیزتر است؟
می‌گــوینـد کــتاب‌هـــا فــرزنــدان نویسندگانشان هستند. بنابراین برای من تفاوتی بین کتاب‌هایم نیست. من حتی بین کتاب‌های خودم و سایر کتاب‌های دفاع‌مقدس تفاوتی قــائل نیستم. اصلا اعتقادی به رقابت ندارم؛ چون معتقدم همان‌طور که ما در زمان دفاع‌مقدس از سطح فرماندهی داشتیم تا نیروهای توپخانه، رزمی، جهادی، فرهنگی، مردم عادی، بسیجی، امدادگر و بانوان، حالا هم برای ذکر خاطرات دفاع‌مقدس همین‌طور هست. این کتاب‌ها همه ارزشمندند و در یک سنگر، علیه دشمن می‌جنگند. امیدوارم که به لطف و عنایت این شهدا، روز قیامت این کتاب‌ها دست ما را بگیرند و ما روسفید باشیم.