«گردان یونس» متشکل از غواصان لشکر 14 امام حسین(ع) برای شرکت در این عملیات انتخاب شدند؛ همان بچههای هفده تا بیستسالهای که وقتی خبر عملیات را شنیدند، برای حضور در آن سرازپـا نمـیشنـاختـنـد. مقری در روستـای کشفینه در ساحل غربی رود کارون پشت شهرک دارخوین برای رزمندگان عملیات ساخته شد. ساخت این مقر در گرمای تابستان سوزان خوزستان، انرژی زیادی گرفت؛ اما دستور دادند رزمندهها به منطقه انتهای اروند در ورودی خلیجفارس بروند. آنجا نه ساختمانی بود و نه امکاناتی. نیروها باید به شرایط منطقه عملیات عادت میکردند. گرما خیلی آزاردهنده بود و رزمندهها با برگهای نخل و طناب دوروزه سرپناههایی برای خودشان ساختند. یک موتور برق بود که شبها نور میرساند و روزها برق چندپنکه را تأمین میکرد که یک ساعت پس از روشنشدنش، سوخت و سختی زندگی در حاشیه خلیجفارس و اروند سختتر میشد.اکثر بچههای گردان میخواستند در عملیات باشند؛ فرماندهان اما شرط حضور در عملیات را قبولی در تمرینها گذاشتند. تمرینهای سخت وفشردهای در رودخانه کارون انجام شد. در روزهای آخر، رزمندهها در یک روز 25بار عرض کارون را بدون توقف و با تجهیزات انفرادی طی و راحت 5 کیلومتر را شنا میکردند. منطقهای مشابــه منطقه عملیات در جــزیــره خارک بــرای تمــریــنهـــای تخصصی انتخاب شد. جانشین فرمانده گردان غواصان حضرت یونس میگوید: «واقعا تجهیزات ناچیزی داشتیم. نه رادارهای مدرن داشتیم، نه قایقهای مجهز، نه دوربینهای دید در شب و نه آن تجهیزات غواصی خیلی پیشرفته. تجهیزات ما همــانهــایــی بـود که مسئولان توانسته بودند در این وضعیت بینالمللی و تحریم اقتصادی بهدست آورند.»
روزهای سخت؛ تمرینهای سختتر
روزهای نـزدیک عملیـات تمـریـنهـا سخت و فشردهتر شده بود. هوا گرم بود و شرجی. اگر کسی در تمرینها و آموزشها زخم برمی داشت، کارش ساخته بود. آب شور و شرجی هوا از کوچکترین زخم، زخمی دردناک و عفونی میساخت. عرق زیاد و عرقسوزی مشکل عمومی بود؛ اما کسی اعتراض نداشت. حسین خرازی، فرمانده لشکر امام حسین (ع) عازم سفر حج بود. او قبل از سفر به دیدن نیروهای گردان آمده و گفت: ما میخواهیم ولایت از ما راضی باشد. ما انجام وظیفه میکنیم. کاری نداریم درباره ما چگونه قضاوت میشود یا نتیجه چه خواهد بود.» نیروهای اطلاعات عملیات مسیر جذرومد آب و نقاط کم عمقی را که قایقها در آن به گل مینشستند بهخوبی شناسایی کردند. عکسهای هوایی نیروی هوایی خیلی دقیق بودند؛ اما دقیقترین اطلاعات از سکلهها را اسرای عراقی نشانمان دادند که مـدتی پیش در اسکلـه سرباز عراق بودند. شناساییها هم با حضور یکی از فرماندهان گردانها انجام شد تا آموزشها و تمرینها براساس شناسایی از وضعیت نیروهای عراقی در اسکلهها باشد. وضعیت جوی و جذر و مد آب بررسی شد تا روز مناسب برای شناسایی مشخص شود.
اولین شهید غواصان یونس
همانقدر که نام «کربلای 3» و «اسکله الامیه» برای بچههای گردان یونس زنده است، نام شهید «غلامرضا تنها» برای آنها زندهتر؛ اولین شهید بر روی اسکله الامیه در عملیات کربلای 3؛شهیــد هجــدهســالهای کــه مهـدی مظاهری، فرمانده گردان حضرت یونس لشکر 14 امام حسین (ع) دربارهاش میگوید: «در عملیات کربلای 3، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم، نگران و متحیر، ستون در حال حرکت را در داخل آب کنترل میکردم. وقتی دیدم یکی از بچهها سرش را بدون حرکت داخل آب قرار داده، بیشتر نگران شدم. شانهاش را گرفتم و تکان دادم. سرش را بلند کرد. با نگرانی و تعجب پرسیدم: چی شده؟ چرا تکان نمیخوری؟ خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت: مشغول نماز شب بودم و ضمنا با طناب متصل به ستون، بقیه را همراهی میکردم. اطمینان و آرامش این نوجوان بسیجی زبانم را بند آورده بود. گفتم: اشکالی نداره! ادامه بده! التماس دعا.» شهید غلامرضا تنها، در سن پانزدهسالگی به جبهــه اعــزام شــد و در حــالــی کـــه هجدهسال داشت به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلستان شهدای اصفهان دفن شد. اصغر راطبی، از دوستان و نزدیکان شهید تنها با ذکر خاطرهای از این شهید میگوید: «شهید تنها قبل از رفتن به عملیات کربلای3، توفیق پیدا کرد به سفر مشهد و زیارت امام رضا (ع) برود. نقل شده که ایشان در آن سفر به یکی از همسفرانش ابراز میکند در عملیاتی که پیش روست و قرار است در آن شرکت کند، به شهادت میرسد. بهاینترتیب عملیات کربلای 3 طبق گفته خودش، آخرین عملیاتی است که در آن شرکت میکند و در یازدهم شهریور ماه 1365 در عملیات کربلای5 به شهادت میرسد.» راطبی ادامه میدهد: «وقتی که داشتیم برای عملیات میرفتیم، توی قایق بحث بر سر این بود که اگر اسکله الامیه را گرفتیم اسم آن را چه بگذاریم. توی جنگ رسم بر این بود هرجایی که از عراق گرفته و تصرف میشد، اسم اولین شهید آن عملیات روی آن گذاشته میشد. آن روز هم که بحث سر این شد که اسم اسکله الامیه را چه بگذاریم، بچههایی که توی قایق بودند بهاتفاق گفتند اسم این اسکله را میگذاریم شهیدتنها. انگار بچهها هم شوخیشوخی خبر داشتند که قرار است غلامرضا تنها اولین شهید اسکله الامیه باشد.»
«تنها» از جان خدا شهادت میخواست
غلامرضا علیزاده، از دیگر همرزمان شهید تنها نیز که سال 64 با او در گردان امام حسین (ع) آشنا شده بود، نحوه آشناییاش را اینگونه روایت میکند: «یک روز ظهر وقتی هوا خیلی گرم بود و من مشغول درستکردن چای بودم، متوجه شدم یک نفر آمد پیشم و با خنده گفت: “توی این گرما چای درست میکنی و کنار آتش ایستادی؟” گفت: “کاری که میگم را انجام بده. برو تو آسایشگاه زیر کولر. من چای را دم میکنم و میآیم.” گفتم: “خب اگر قرار به گرمبودن باشد، برای شما هم گرم است.” خلاصه من را مجبور کرد به آسایشگاه بروم. شهیدتنها در انجام کارهای سخت،همیشه پیشقدم بود. بارهاوبارها من و خیلی از بچهها را شرمنده خودش میکرد. مثلا یکبار دیدم لباسهای من نیست. متوجه شدم لباسها را برده تا بشورد و از همینجا بود که کمکم دوستی ما بیشتر شد. رفتارش طوری بود که منی که بیهدف و بیانگیزه جبهه رفته بودم، از اخلاص و فداکاری او، باانگیزه شدم.» او به ذکر خاطرهای دیگر میپردازد و ادامه میدهد: «قرار بود تعدادی را از گردان امام حسین (ع) برای آموزش غواصی بفرستند که من هم جزو این چند نفر بودم. مقدمات انتقال فراهم شد و ما را بردند آنطرف کارون. قرار شد چادری برپا کنند و موقتا در چادر باشیم و مثل همیشه شهید تنها در برپا کردن چادر پیشقدم شدند. چادر برپا شد و من طبق روال قبل یک لوحه برای شهرداری نوشتم که هرروز دو نفر شهردار برای نظافت چادر و سنگر انتخاب شوند. شهیدتنها تا چشمش به لوحه خورد و آن را خواند، ناراحت شد و با عصبانیتش پارهاش کرد. گفت همه با هم باید کارها را انجام دهیم، نهفقط دو نفر مسئول این کار باشند. بااینحال خودش هرروز شده بود مسئول شستن ظرفها و نظافت سنگر. درحالیکه من شبها دنبال گراز گرفتن بودم و روزها دنبال بلبل خرمایی گرفتن.» علیزاده میگوید: «بارها شده بود شهید تنها را در قبری که برای نماز شب خواندن کنده بود، میدیدم که با خدای خود راز و نیاز میکرد. یادم است بعضی وقتها به او میگفتم از جان خدا چه میخواهی؟ میگفت که از با خدا حرفزدن لذت میبرم. او این را گفت و من وقتی روی اسکله الامیه، موقعی که شهید شده بود رفتم، بالای سرش، از چهره نورانی او متوجه شدم از جان خدا چه میخواست!»