به گزارش اصفهان زیبا؛ محله وحید یکی از محلات قدیمی اصفهان است که ازیکطرف به فرحآباد، از طرف دیگر به سهراه سیمین و درنهایت به محله سنگتراشها و باغدریاچه میرسد، محلهای با خانههای بسیار کوچک در بالای شهر اصفهان…
از کوچههای محل عبور میکنم، خانههای بسیار کوچک که هرکدام برای خودش یک خاطرهای در دل نهفته دارد. در میان پیادهروی روزانه به مغازه آقای رمضانعلی چترایی میرسم که حالا ۸۶ ساله هستند و به گفته خودشان ۵۴ سال است در این محله مغازه دارند. او میگوید: در همین محله به دنیا آمدهام و خیلی از قدیمیهای محله را میشناسم، البته تعداد زیادی از آنها که به رحمت خدا رفتهاند یا از این محله جابهجا شدهاند.
محلهای به نام «صحرا روغن»
از او در رابطه با نام دیگر محله میپرسم، میگوید: قدیمها اینجا را «صحرا روغن» میگفتند، علت این نام هم این بود که در اینجا صحرا را با یک خیک روغن معامله کردهاند. بعد رو میکند به زمینهای روبهرو که حالا ساختمانهای قدونیمقد جای آن را گرفته و ادامه میدهد: اینجا پر بود از زمینهای کشاورزی اما بعدها تمام اینها تبدیل به خانه شد. بسیاری از خانههای قدیمی را هم خراب کردند و جایشان آپارتمان ساختند.
نانوایی قدیمی محله و فعالیت از سال ۵۱
سید علی طوبایی از نانواهای قدیمی محل است که به گفته خودش از سال ۶۴ زمانی که ۱۵ سال بیشتر نداشت در این نانوایی شاگرد بوده است، و ادامه میدهد: این نانوایی از سال ۵۱ در محله فعال بوده است. البته غیر از این نانوایی نانوایی دیگری به نام رحمتالله سر نبش کوچه بود که بعدها جای آن یک آپارتمان ساختند و تنها این نانوایی باقی ماند.
از اینجا پادگان فرجآباد پیدا بود
به کوچههای محله و دوردستها اشاره میکند و میگوید: اینجا صحرا روغن بود، آنطرفتر محله سنگتراشها، خیابان رودکی اصلا نبود و به جای خانهها همه صحرا بود. اینقدر زمین کشاورزی در این محله داشتیم که از دم مغازه بهراحتی میتوانستیم پادگان فرحآباد را ببینیم.
محله وحید و شهدای بسیار
به گذشتهها میرود زمانی که بسیاری از دوستان و هممحلهایها راهی میدان جنگ شدند و ادامه میدهد: خیلی از بچههای قدیمی این محل که همدوره من بودند، شهید شدند. محله ما شهید زیاد دارد. از او درباره شغل بیشتر مردم ساکن در محله میپرسم، میگوید: بیشتر ساکنان اینجا یا در کارخانه ذوبآهن یا همان پادگان فرحآباد کار میکردند، برای همین بهطور ناگهانی جمعیت زیادی وارد اینجا شدند که بسیاری از آنان بومی اینجا نبودند.
حاج قنبر و ساخت خانههای کوچک
و بعد به حاج قنبر اشاره میکند و میگوید: آن زمان حاج قنبر خدا رحمتش کند به سازبفروش محله ما بود، با سرعت تمام کار میکرد و خانههای خوبی را تحویل مردم میداد، ولی بسیاری از خانهها در اندازههای کوچک ۶۰ تا ۱۰۰ متری بودند و هنوز هم سبک بیشتر خانههای این محل همان نوع ساخت است.
محلهای با باغهای گیلاس و آلبالو
طوبایی میگوید: در محله ما مدرسهای خرم بود که حالا آنطرف رودکی قرار گرفته است ؛بعدازآن تمام باغ گیلاس بود و درختهای آلبالو…، یک صحرا روغن که از دم فرحآباد که حالا پادگان شده میآمد تا سهراه سیمین و بعد دور میزد تا برسد به محله سنگتراشها که حالا نظر و سمت باغ دریاچه است؛ همه اینها برای محله وحید بود.
مغازه نانوایی و تنور بادی
میرود داخل مغازه و با دست به انتهای نانوایی اشاره میکند و میگوید: مغازه ما خیلی قدیمی بود و با تنور نان میپختیم، اینجا تانکهای نفت را میگذاشتیم، تنور ما از آن مدل تنورهای بادی بود که آنطرف مغازه آثاری از همان تنور قدیمی است، حالا هم همان نان تافتون را میپزیم؛ اما با این تفاوت که بهجای تنور از دستگاه استفاده میکنیم.
از او میپرسم که چه زمانی شروع به نان پختن میکنند، میگوید: اولین نان را سر ساعت ۶ صبح میپزیم، چون اینجا بیشتر ساکنان آن کارمند هستند و برای تهیه نان میآیند؛ پس سروقت نان را میپزیم تا آنها هم به کار و مدرسه برسند و تا ۸ صبح این کار را ادامه میدهیم، بعد کمی استراحت کرده و از ۱۰ و تا ۱۲ونیم کار میکنیم.به بیمارستان محله اشاره میکند و ادامه میدهد: به بیمارستان محل هم برای صبحانه بیماران نان میدهیم، قبلترها حتی به خانه کارگر هم نان میدادیم اما چون سهمیه آرد کم شده دیگر نمیتوانیم مانند قبل کار کنیم.
از او خداحافظی میکنم. کمی جلوتر خانمی را میبینم که به گفته خودش از اهالی بسیار قدیمی محله وحید است. از او در مورد محله میپرسم، میگوید: اینجا مثل الان اینقدر خانه نبود، چند تا خانه آنطرف خیابان بود و بقیه زمین خالی یا کشاورزی… و همه افراد بومی بودند اما الان از همه نوع قشری اینجا خانه خریده و ساکن شدهاند.
او در رابطه با جوی آبی که در محله قرار داشته است، میگوید: این جوی آب خیلی پرآب بود که قدیمیها میآمدند داخل آن لباس میشستند و کلی کارهای تمیزکاری را لب همین آب انجام میدادند؛ اما حالا خشک شده است.پیرمرد سمعکش را جابهجا میکند تا صدا رو بهتر بفهمد. میپرسم چرا به محله وحید میگفتند صحرا روغن؟ میگوید: قدیمها توی محله وحید برای امامزاده محسن بید انجیری میکاشتد روغنش را میگرفتند و برای پیسوزهای امامزاده و روشنایی آن استفاده میکردند. به آن خاطر اینجا به صحرا روغن معروف است.
استاد عباس عسگری از بچگی ساکن محله وحید بوده است. آنوقتی که کشاورزان زمینهای وحید را گندم و جو میکاشتند. از چاه گاو محله که آب زمینهای کشاورزی را تأمین میکرد میگوید و خاطراتی از پرآبی زایندهرود «رودخانه همیشه پرآب بود. وقتی میخواستند برای جایی چوب ببرند تعدادی چوب را به هم میبستند و میانداختند روی رودخانه و تا مقصد میرساندند.»
استاد عباس بنای امامزاده محسن بوده است و قبر و گنبد را تعمیر کرده است. «گند امامزاده آجری بود، حسین ترکی بود که نذر کرد گنبد را درست کند. ما هم رفتیم کمک. یادم میآید آن موقع حمام قدیمی توی محل بود. موقعی که من بچه بودم با گاو برای خزینهاش آب میکشیدند. زغالسنگی بود و آب خزینه با آن گرم میشد. پیرمرد دیگر توان قدیمها را ندارد، اما با تمام توانش سعی کرد گذشتهای از محله وحید ترسیم کند و تاریخ شفاهی محله را تقویت کند.