اینجا، جایی است که به گفته «آغاز» مدیر داخلیاش: «هر کی میاد با حرف اولِ اسمش واسش یه اسم مستعار درست میکنن که تا آخر عمر همراهشه؛ ما نه عین کمپیم و نه زندان!» اینجا، کمپ ترک اعتیاد مردان است و در مقایسه با کمپ زنان از نظر سرانه فضایی، نور، هوا، آزادی عمل و امکانات، بهشتی بیدر و پیکر به حساب میآید. کمپ زنان، تنها باغچهای مصفا به درختی پر بار از انجیر دارد و باقی، حوضی شکسته، سالنی بزرگ و کمنور، آشپزخانه و معتادان دبیرستانی است که از خانواده طرد شدهاند و اینجا، پناه آخرشان است! تنها یک چیز زنان و مردان کمپ را به هم پیوند میدهد: امید به رهایی، از پس ناامیدیهای باز آینده….
دود و غبار تابستانی چشم آسمان را میسوزاند. ساعت هشت و پانزده دقیقه صبح شنبه، پنجم تیرماه است. دو دسته خبرنگاریم، اکثریتِ خانم و اقلیت آقا، با یک عکاس. ایستادهایم میان کمپ تی سی ظل آفتاب تیرماه. درختهای انار و رز و توت و سرو، باغچههای پوشیده از علف هرز کمپ را سبز کرده. المان آهنی بزرگ رنگرفتهای در میان میدانچه حیاط کار شده و پای آن نوشته: میدان پاکاندیشان! از در و دیوار، شعارهای اخلاقی میریزد. یکی مثلا اینکه عاقبت معصیت حسرت است! یک زمین هندبال با توری کهنه و یک زمین فوتبال با دو دروازه آهنی لاغر و سفید زیر آفتاب عرق میریزند. به سالنی که شاید مال اجتماعات است وارد میشویم. یک آکواریوم پر از خالی، چند دسته کتاب مرتبط با اعتیاد در استندهای آهنی و صندلیهای سرخ پلاستیکی انتظار برگزاری نشستی خبری را میکشند. نشستی که در میانههای آن با همکاران درباره بریدن ترمز ون و مردن شوخی میکنیم! امروز، روز جهانی مبارزه با مواد مخدر است و ما در توری خبری گرفتار آمدهایم!
کام اول: ما نه عین کمپیم و نه زندان!
مردی لاغراندام با صورتی تراشیده و موهای تازهاصلاحشده، پوشیده در پیراهن و شلوار مسیرنگ تیره به پیشوازمان میآید. نام مستعار او «آغاز» است. او سخنانش را اینگونه میآغازد: «هر کی میاد اینجا با حرف اول اسمش واسش یه اسم مستعار درست میکنن که تا آخر عمر همراهشه؛ ما نه عین کمپیم و نه زندان! می بینین که در بازه. اینجا صبح تا شوم همینجوریه. مددجو با اختیار خودش میاد. از هفت صبح تا یازده شب براش برنامه داریم.» بعد شروع میکند به تشریح: «واحد درمان تی سی به سه قسمت تقسیم میشه. قسمت اول واحد سمزداییه که افراد بعد پذیرش میان اینجا و ده تا چهارده روز میمونن.» اینجا، افراد استراحت میکنند و صبحانه و ناهار و شام میخورند و به قول آغاز «با داروهای غیرمتادون درمان میشن.» میپرسیم چه دارویی؟ جواب میدهد: «فقط با داروهای اعصاب!» مردی با آبپاشی سپید در اطرافمان مشغول آبپاشی محوطه زیرآفتاب است. آغاز ادامه میدهد: «واحد سم زدایی، واحدِ پاکی شونه. باس استراحت کنن. سینزَهچهارده نخ سیگار هم بهشون میدیم!» او یک جاسیگاری سطلی را کنج دیوار نشان میدهد و میگوید: «اینجا وایمیسن و سیگار میکشن. داروهاشون رو هم میان او طرف میگیرن. فیلمی میبینن، کلاسی میرن و بعد، جهت یابی میشن تا وارد قسمت اصلی درمانشون که اصلاح رفتار و افکاره بشن و بیان به سمت اجرای قوانین و کلاسها.» میپرسیم در این چهارده روز چطور وابستگی به مواد را درمان میکنید؟ آغاز میگوید: «اولِ کار ارجاعشون میدیم به یه متخصص اعصاب و روان. براساس نوع موادی که مصرف میکنن، مثلا مواد محرک باشه، مخدر باشه، مورفین یا شیشه باشه، واسشون یه نسخه دارویی و یه معرفینامه به اینجا نوشته میشه.» آغاز تأکید میکند: «کسی که شیفت سمزداییه و پاکیش بالاتر از بقیهاس، از جنس بچههای خودمونه. هم درد ایناس. اون بنا به تجربیاتش با بچهها حرف میزنه.» میپرسیم روشهای شما شبیه انای هست؟ پیشانی غرق عرقش را پاک میکند و میگوید: «اصلا. ما نه انای رو رد میکنیم و نه تأیید. مرکز تیسی به این خاطر متفاوته که هم از علم روانشناسی استفاده میکنه و هم از تجربیات بالای پاکشدهها.» آغاز، ششسال است که مدیر داخلی مرکز تیسی است. او نزدیک به هفت سال مصرف داشته و بیست سال وکیل دادگستری بوده است. او میگوید: «اونجایی که کار میکردم، من رو کشیدن تو این راه؛ چون کارم حساسیت داشت.» یکی از کارمندان بهزیستی ادعا میکند: «کسایی که توی دادگستری کار میکنن و وکیل هستن، بخشیشون مصرفکننده مواد هستن که به حساسیت فوقالعاده کارشون برمیگرده.» ما ایستاده و غرق گفتوگو هستیم و آن سوتر، کنج دیوار، هفت هشت جوان پلاسیده با لباسهای منزل کنار دیوار کاهگلی و آجری ایستادهاند. آدم را یاد اردوگاهها میاندازند. خسته، چشمان بیسو، صورتهای لاغر و غمگین با نوعی شیطنت در پشت ماسکها!
کام دوم: مجالی برای تعریف خاطره نیست!
اتاق سمزدایی، اتاقی با دوازده تختِ پوشیده در ملحفههای سپید و پتوهای شور رفته است. کمدهای آهنی پرخراش خاکستری با انبانی از خاطرات، آسایشگاه سربازان را فراخاطر میآورد. آشپزخانه، دستشویی و حمام، مابقی فضا را اشغال کردهاند. کف سرامیک است و تا نیمه دیوارها از کاشی درجه چندم پوشیده شده. نام های روی دیوارها خواندنی است: فرجام، مصمم، ساعی و… . پنجرهها نرده دار است و سالن غذاخوری، با سه پله از سطح مقطع جدا میشود. آغاز نگاهی طولانی به محوطه میاندازد و میگوید: «توی بیست سال، پنجاه درصد موفقیت داشتیم.» از او میپرسیم که امکان دارد با بچهها درباره خاطراتشان صحبت کنیم؟ ابرو بالا میاندازد و میگوید: «مجالی برای تعریف خاطره نیست!» برخورد همکاران جالب است. یکی از آنها میگوید: «اینقد بهشون دارو دادن که خوابن!». یکی دیگر میپرسد: «شغل اون مردی که آب میپاشه چیه؟!» وارد سالن میشویم. یکی دیگر از همکاران دوباره میگوید: «دیدن این مرکز که فایدهای نداره، ما خاطرات بچهها رو میخوایم.» آغاز ادامه میدهد: «واحد سمزدایی دوازّه سینزَه تا ظرفیت داره. سه شیفت داریم. یه شیفت خود بهبود یافتههای مرکز هستن.» و به همکارانش اشاره میکند. بعد، رو به اکیپ ما میگوید: «لطفا توجه کنین! اینها حالات روحی روانی و جسمی مددجوها رو توی بیست و چهارساعت چک میکنن و فردا صبح یه گزارش کامل به تیم درمان مرکز میدن تا برای ادامه درمان چیکار کنن. توی این چهارده روز یه مقداری از لحاظ روحی و جسمی روبهراه میشن چون اوایل ترکشون احساسات و خلقیاتشون نوسان داره. این دیگه مهارت شیفتهاس که بتونن اینها رو توی راه بیارن و آروم کنن.» سخت مشغول کاویدن فضا هستم. آغاز از کلاس جهتیابی حرف می زند و میگوید: «روح و جان تیسی قوانین اونه. فرمودید اینجا کمپ و زندانه! چیزی که تیسی رو زنده نگه داشته، قوانینش هست. زندگی شخص معتاد هیچ مناسبتی با قانون نداره، اما وقتی میاد اینجا، قوانین رو یاد میگیره.» میپرسم این تغییر چطور اتفاق می افتد؟ او میگوید: «برای اینکه یه دفعه شوکه نشه، شیفتها اونها رو جهتیابی میکنن.» همکاران سؤال میپرسند و کارمند بهزیستی میگوید: «وقت نداریم، لذا حاشیهپردازی رو بذارین کنار.»
کام سوم: آشکار شدن امیر از میان دود
موسیقی پاپ پرسروصدایی پخش میشود. دو دروازه فوتبال بیفوتبالیست زیر آفتاب میدرخشند. زمین آسفالت پر از گرد و خاک و باغچههای انارکاریشده میدان مشق نظام است. همکاران در حین توضیحات آغاز، با خود و دیگری گفتوگو میکنند. روی یکی از دیوارها نوشته: «نجات معتاد، نجات جامعه است.» رفتگری زمین را میروبد. مرد آبپاش، آب میپاشد. آغاز میگوید: «هدف تیسی، تغییر سبک زندگیه. تغییر هویت شخصه.» به فکر آدمهای پای دیوارم. آدمهایی طرد و تحقیر شده، به آخر خط رسیده، خسته و کوفته که برخی به زور و برخی از سر ناچاری برای ترک بازیچهای ذهنی و جسمی به کمپها رو میآورند. آغاز ادامه میدهد: «اینجا اسم آدما تغییر میکنه. مثلا امیر میشه آشکار که تا آخر عمر این صفت سازنده رو دنبال خودش داشته باشه.» آغاز استدلال میکند که: «طرف از اسم اصلیش خاطره خوبی نداره، حالا یه صفت براش انتخاب می شه تا با تغییر سبک زندگی و هویت و باورهای غلط به زندگی جدید برسه.» او فلسفه این روند را «بازسازی و توانمند سازی» عنوان میکند چون: «آدم معتاد نمیتونه وظایفش رو درست انجام بده، دل به کار نمیده، هر وقت نشئه بوده کار میکرده و وقتی خمار بوده حال کار نداشته اما الان سرِ وقت که زنگ زده میشه میرن سر کارشون و دوباره که زنگ بزنن، باس سر چهلوپنج دقیقه کارشون تموم شده باشه. حالا تو هر گروهی که هستن، از گروه نظافت و رختشورخونه و فضای سبز و ایمنی تا گروه نگهداری و آشپزخونه انتظامات و گروه فرهنگی» ما که میرویم، معتادان مشغول کارند. جایزه آنها هم «ساعتی یک نخ سیگار» است. یاد پاولوف افتادهام!
کام چهارم: ارتباط با خدا، عامل مهم ترک اعتیاد
به ساختمان چهارم میرسیم. ساختمانی آجری با بندکشیهای سیمان و آجرهای زرد آفتابخورده. ساختمان، فرسوده است و ایوانی دارد با یکی دو پله. دو تابلوی اطلاعرسانی درباره پیامدهای مصرف الکل و تریاک به دیوارهای زردش نصب شده، یک طرف خوابگاه تلاش و آرامش است و طرف دیگر، سالنی که کفاش با موکت پوشانده شده است. صدای خشخش جارو بر زمین در زیر صدای موسیقی پاپ پرسر و صدا جریان دارد. میروم و سرکی به خوابگاه میکشم. شش تخت آهنی دوطبقه با پتو و ملحفه و یک جاکفشی هست و تمام. شعارهای انگیزشی در کنار علفهای هرز باغچهها دیدن دارد. برادر آغاز از درمان رفتاری و افکاری حرف میزند. او میگوید: «رفتارشون چهجوری درمان میشه؟ با اجرای قوانین. توی بیستوچهارساعت شبانهروز معلوم نبود معتاد کی میخوابه. شب تا صبح بیدار بوده مواد میزده، صبح تا عصر میخوابیده. ساعت صبونه و ناهار و شامش مشخص نبوده اما وقتی میاد اینجا مدیریت زمانی پیدا میکنه. شیش و نیمِ صبح بیدارباش زده میشه، نرمش و صبونه اجرا میشه و بعد، مراسم نرمش و نیایش که نماد نظمه. نیایش، نماد بهبودی و پاکیه و بعد، میرسیم به کلاسها.» آغاز درباره خوابگاهها صحبت میکند. درباره تلاش و آرامش. یکی میگوید درباره تلاش و آرامش توضیح بدین! کارمند بهزیستی توضیح میدهد: «اصطلاحاتی که اینجا می بینین تلاش دارن تا معتاد رو به یه انسان آروم، اجتماع آروم، باورهای آروم و منش آروم برگردونن. تا تلاش نکنی خبری از آرامش نیست. بیماری اعتیاد سمبل بینظمیه. نابرده رنج گنج میسر نمیشه» آغاز همه را به دیدن خوابگاه دعوت میکند اما کارمند بهزیستی میگوید: «خیلی ضرورتی نداره!» آغاز درباره سالن نیایش هم توضیح میدهد و میگوید: «اینجا نمازخونه نیست، مال نیایشه چون ممکنه افرادی غیر از مسلمونای شیعه هم برای ترک اعتیاد به اینجا بیان و به این صورت راحتتر میتونن با خدا ارتباط برقرار کنن.» کارمند بهزیستی توضیحاتی تکمیلی هم ارائه میکند مبنی بر اینکه: «ارتباط با خدا و با وجدان یکی از عوامل موفقیت در ترک اعتیاد است.»
کام پنجم: راندن به خیابان تغییر
به خیابان تغییر رسیدهایم. از آغاز درباره هزینه اقامت معتادان در این مرکز میپرسیم. او میگوید: «برجی یه میلیون وخوردهای تا دو تومن.» میپرسیم اگر کسی توانایی مالی نداشته باشد چه؟ پاسخ میدهد: «بهزیستی تقبل میکنه. این مبلغ هم به صورت ماهیانه دریافت میشه. کمپها هزینه بالاتری میگیرن و هیچ خدماتی هم ارائه نمیدن.» هزینهها برای خانوادههای معتاد و فرد دارای اعتیاد، بالاست. با این حال میگویند که مراجعات به این مرکز مخصوص «خانوادههای مرفه و متوسط» است. چشمم به اتاق کتابخانه هم میافتد. سولهای با چند وسیله مستعمل ورزشی و کارگاه نجاری هم هست که از آن نیز میگذریم و دست آخر به خیابان ارزشیابی میرسیم. آغاز میگوید: «خانواده معتاد خارج از این مرکز متحمل هزینههای زیادی میشه که زندان و دادگاه، یه گوشهاشه. میان واسه درمان هزینه میکنن تا واسه چیزای دیگه هزینه ندن. اینجا ما افراد ضعیف کم داریم. ضعفا بیشتر دستگیر میشن و به اجبار میبرنشون کمپ. البته نزدیک پنجاه درصد این مبلغ به صورت پلکانی کم میشه و بهزیستی از یه میلیونوصد به بالارو تقبل میکنه. سه میلیون و خردهای در کل هزینه چهار ماهش میشه.» او تعبیر جالبی هم برای مرکز تیسی به کار میبرد و میگوید: «من به اینجا میگم دانشگاه بهبودی، سه میلیون و خردهای هزینه ترمهاش شده، اقامت کرده، کلاس رفته، روانشناس داشته، غذای خوب خورده و به نظر من هتلینگ داشته. درمان اینجا بعد از سمزدایی، چهارماه به صورت شبانهروزی طول میکشه و صرف اصلاح رفتار و افکار میشه. بعدش هم هشت ماه دوره پیگیری داره و تیم درمان این کار رو دنبال می کنه و بعد از اون هفتهای دو روز میاد و میبینه مشکلاتش چیه و با سرویسها درمیون میذاره.» یکی از همکاران درباره اشتغالزایی سؤال میپرسد و اینکه اغلب معتادها پس از ترک، به دلیل عدم اشتغال، دوباره به اعتیاد روی میآورند. آغاز، از کارگاه نجاری رونمایی میکند و میگوید: «این یکی از مشکلات موجوده و ما تلاش میکنیم تا با روابطی که هست، به اونها کمک کنیم. سالهای قبل کلاسهای فنیوحرفهای داشتیم و حالا هم داریم رایزنی میکنیم.» موضع و موضوعی گنگ. مرد آبپاش حالا به نزدیک ما رسیده و دورمان آب میپاشد. از توضیحات آغاز میفهمیم که او در مقام زرد قرار دارد، نخستین رتبهای که پس از ورود به افراد اعطا میشود و تا رتبه یک مدیریت پیش میرود. آغاز میگوید: «اینطوری به افراد شأن و منزلت میدیم.» میپرسیم آیا به معتادان بهبودیافته معرفینامه شغلی میدهید؟ آغاز میگوید: «تا حالا به صورت رسمی این کار انجام نشده است!»
کام ششم: کمپ زنان، پنهان در خیابان!
از پشت نیروگاه برق شهید منتظری، جایی حوالی شهرک صنعتی محمودآباد بیرون میآییم تا به کمپ زنان برویم. جایی که یکی از دو مرکز بازپروری و ترک اعتیاد زنان در اصفهان است و به گفته مدیر آن «اجازه ندادن تا توی محیط مسکونی شهر دایر بشه!» فلکه دانشگاه را رد میکنیم و وارد خیابانی پر از کارگاهها و مغازههای صنعتی میشویم. اینجا، خیابان بسیج است. چندین بار تا انتها میرویم و برمیگردیم تا آنکه متوجه میشوم هیچکدام از کارمندان بهزیستی حتی آدرس کمپ زنان را نمیدانند! همین دلیلی بر نفی حضور زنان معتاد در زیر پوست شهر است. مسئلهای که خانم پنیری، مسئول کمپ، در دیدار پیش رو دربارهاش میگوید: «به خاطر حضور ساقیها، اراذل و اوباش، عدم امنیت و افکار مردم نمیتوانیم مثل آقایان باغهای هزارمتری بگیریم. قبلا خیلی اذیت شدیم و حالا چهارسال است که اینجاییم و امنیت داریم.» چندین بار میرویم و برمیگردیم و از محلیها آدرس میپرسیم. حتی دیوار نوشته کمپ مردان را نبش کوچهای میبینیم و از آن میگذریم اما میگویند: «کمپ زنان تابلو ندارد!» یکی از کارمندها به مزاح میگوید: «اگه زودتر میرسیدیم ممکن بود ترمز ببریم!» بالاخره کمپ زنان را در انتهای کوچهای خاکی، برِ میدانگاهی پر از خاکوخل مییابیم. کارگران مشغول بار زدن الوارهای چوبی در یک نیسان هستند. سگ نگهبان کارگاه ساختمانی با حرارت روبه ما پارس میکند و میخواهد زنجیر بدراند. از در خانهای ویلایی داخل میرویم. پرده کلفت آبیرنگی دید را پنهان کرده. درخت انجیر تناور و پرباری نیمی از حیاط را گرفته است. درخت نخل کوتاهی در کنار حوض شکسته با گلدانهای گل، تنها نشانههای شاداب کمپ زنان هستند. یک دستشویی گنده هم کنار حیاط دیده میشود. مسئول کمپ زنان این خانه را حاصل ده سال تلاش بهزیستی و «مرکز اقامتی میانمدت آینده روشن بهار اصفهان بانوان ترک اعتیاد» که همین مرکز باشد، عنوان میکند. مسئولان همراه تأکید مؤکد دارند که عکس و فیلم نگیریم و حتی میخواهند موبایلهایمان را به آنها بدهیم؛ اما ختم به خیر میشود. صدای بلند همخوانی زنان به گوش میرسد که از خداوند میخواهند تا به آنها قدرتی عطا فرماید که آنچه نمیتوانند را بپذیرند. به صحبتهای خانم پنیری فکر میکنم که میگفت: «تعداد زیادی از بچههایی که اینجان کاملا از طرف خونواده طرد شدن و بعد از اینجا جایی برای رفتن ندارن. دیشب یه مراجعهکننده داشتیم که شب توی پارک آزار دیده بود. ما به مرکز شلتر (مرکز شبخوابی معتادان) معرفیاش کردیم، با اینکه سن پایینی داشت و خلاف پروتکلها بود.»
کام آخر: معتادان دبیرستانی!
در میان بوی غذا، از لای پردهها وارد اتاقی کمنور و سهدرچهار میشویم. یکی از همکاران خانم تندتند با تلفن این اتاق مشغول صحبت میشود و درباره بستن صفحهاش در روزنامهشان حرف می زند. صدا، در میان اتاقهای کمنور میپیچد. وارد سالن بزرگی میشویم که نزدیک به سی نفر دختر و زن روبهروی شش تخت آهنی دوطبقه ایستادهاند. اغلب، دختران کمسنوسالی هستند که مدیر مرکز از دبیرستانی بودن آنها خبر میدهد و میگوید: «پذیرش ما از پونزده سال به بالا شروع میشه؛ با اینکه اجازه پذیرش زیر هجده سال رو نداریم، اما به خاطر اینکه فقط دو تا مرکز بازپروری بانوان توی اصفهان هست، ما پذیرش میکنیم. همین الان یه دختر پونزده ساله داریم که استثناست. بیشترین مراجعهکنندههای امسال بین 18 تا 26 سال دارن و بیشتر گل و شیشه مصرف میکنن، البته الان مواد ترکیبی هم خیلی مصرف میشه، در حالی که قبلا الگوی مصرف اصلا اینطوری نبود.»زمین با گلیمهای طرح فرش پوشانده شده. تشکهای نازک بنفشی روی تختها افتاده. نورِ سالن بسیار کم است و تهویه تنها با یک کولر آبی انجام میشود. قسمتی از یک آشپزخانه نیمهتاریک با کتری استیل خاموش روی گاز چهار شعله به چشم میآید. مینشینیم روبهروی هم. خبرنگارها و مسئولان بهزیستی این سو و معتادان در انتظار بهبود، آن سو پذیرایی میکنند. در میان مختصر نور سالن، چهرههای ضعفرفته و لاغر و چشمهای پرسشگر دختران جوان را میبینم و به حرفهای خانم پنیری گوش میدهم که میگوید: «ظرفیت این مرکز بیست و شش نفره. اکثرا بچههای سنپایین دبیرستانی هستن که توی جامعه، گروه دوستان، مهمونیها، دبیرستان و دانشگاه آلوده شدن. حتی بچههایی داشتیم که پدر و مادرشون پزشک بودن اما فرزندشون مصرفکننده گل شده و الان هجده سالشه و بیرونه.» در گوشهای بیستویک کمد آهنی خاکستریِ پرخش و یادگاری با قفلهای داغون دیده میشود. روی کمدها نام فامیل ساکنان نقش بسته و در همه چیز، حتی در چهره کلمن آبی قایمشده در آشپزخانه غمی سنگین موج میزند. سقف و دیوارها رنگ کدر کرم دودکشیده ای دارند. سقف، کشتهکشی شده و دیوار روبهرویی ترکی سرتاسری دارد. درها و پنجرهها با نردههای آهنی راه را بر خروج آزادی بسته است. یک تلویزیون خاموش به دیوار نصب شده. روی تخته وایتبرد کوچکی وظایف دختران را نوشتهاند: از سفره و سالن تا حیاط و سرویسها. نورگیر، با فنسهای آهنی پوشانده شده و چیزی روی آن انداختهاند که رنگ نور را زرد کدر کرده است. هفت نفر از زنان چادر به سر دارند و باقی، دخترانی با مانتو و شال هستند. شادی، گمگشته چهرههای آنهاست. آنهایی که اغلب لباسهای سیاه پوشیدهاند و ابروهایشان از تعجب و غم، همه هشتی شده است. هزینه بیستوهشت روز اقامت در این مرکز به گفته خانم پنیری «یک میلیون و چهارصد و بیست و هشت هزار تومنه که خیلیها ندارن بدن.» اینجا کسانی مراجعه میکنند که: «یا خودمعرفن، یا خونواده با حکم دادستانی اونها رو به اینجا آورده و بقیه هم باید معرف داشته باشن البته طبق پروتکلها ما حق نداریم کسی که برای درمان مراجعه کرده رو جواب کنیم.»