همچنین لوکیشنها بخصوص نشانهگذاریهای او که همچنان علاقه خود را به حوض و آب که در این فیلم همان تمثیل سادگی است به نمایش میگذارد. موتیف مدرسه، کلاس درس معلم دلسوز، ناظم سختگیر از دیگر عناصری است که در هر دو فیلم دیده شود. حال این سؤال مطرح میشود که آیا مقصود کارگردان از چنین همانند سازی، سود بردن از نام نیک آن فیلم برای اعتباری است که این روزها شاید کمرنگ گشته است؟ یا میخواهد در شصت و دو سالگی خود با گذشته کاری سالهای دورش خاطره بازی کند؟
امانتی بر دوش هنرمند
مواجهه با کودکان کار در این اثر، مجیدی را به رویکردی دیکنزی بدل میکند. بر اساس آمار سازمان جهانی کار (ILO)، سالانه ۲۵۰ میلیون کودک ۵ تا ۱۴ ساله در جهان محروم از کودکی میشوند. طبق این آمار ۱۲۰ میلیون نفر از آنها وارد بازار کار شده و مشغول به کار تماموقت هستند. ۶۱ درصد این کودکان در آسیا، ۳۲ درصد در آفریقا و ۷ درصد در آمریکای لاتین زندگی میکنند. قاچاق انسان از راههای عمده واردکردن این کودکان به بازار است. بهجز کارگری بردهوار، روسپیگری و فروش اعضای بدن کودکان، از دیگر سرنوشتهای کودکان قاچاق است. با قدری تأمل درباره نحوه زندگی این قشر آسیبپذیر، زندگی کودکان کار را باید موضوعی هولناک و غمگساری نامگذاری کرد که به علت کثرت آن مثل خیلی از بخشهای دیگر جامعه به تخدیر و بیاعتنایی مسئولان و حتی مردم نسبت به آن متأسفانه میتوان عنوان نمود. با این حساب مجیدی امروز که همچون دیگر سلبریتیهای جامعه، شکلی متمولانه از زندگی را تجربه میکند، باز برای حل این مشکل قدمی را برداشته است همان کاری که وظیفه یک هنرمند بهعنوان بخشی از رسالتش است. حتی اگر با زیست این روزهایش متفاوت باشد.
نمادها و نشانهها
در فیلم علی کودکی است که از نعمت پدر محروم است. مادر او مریض و او برای امرارمعاش و کمک به مادر راهی جز رفتن به بازار کار ندارد. حادثه محرک یا نقطه عطف در فیلم که شکل زندگی قهرمان داستان را ناپایدار میکند همین فعل اوست. علی به مغازه کبوتر فروشی میرود صاحب آنجا (با بازی علی نصیریان) دریکی از صحنهها او از علی میخواهد که کبوترها را به اصطلاح پر دهد؛ در این هنگام موسیقی در کنار تصاویر آهسته فیلم نوعی حس آزادی را به مخاطب القا میکند. او به شاگردان میگوید جوری به آنها دانه بدهند که حسابی از این رویداد متنعم شوند. درست مثل خود علی که در چنگال او گرفتار آمده است و با حیله و مکر آنها گویی مثل همان کبوترها جلد آنجا شده است و برای رهایی خود باید راهی به آسمان پیدا کند تا بتواند نور خورشید را لمس کند. نور و گرمایی که به علت نداشتن پدر از آن محروم بوده است. همچنین دیگر دوستان علی که همچون او برای معاش راهی بهجز دزدی و بیغولهنشینی ندارند. مجیدی از نمادپردازی در فیلم خورشید همچنان سود میبرد و درست مثل «بچههای آسمان» که دوربین نماهای ساختمانهای بالای شهر را در فیلم به عنوان نقدی بر طبقات بورژوا و متمول تهران از زاویه دید او به نظاره مینشیند، در شروع فیلم در پارکینگی از یکی از برجهای تهران با بالا زدن چادر ماشینها و نشان دادن لوگوی برند آنها از سوی کودکان سعی دارد به اختلاف طبقاتی در روزگار فعلی اشارهای همراه با گزندی نسبت به آنها داشته باشد.
مدرسه خورشید
یکلاس باربر، منتقد سینما معتقد است مجیدی در «خورشید» یک روایت اجتماعی بر اساس واقعگرایی را از فقر کودکان در تهران با فیلمی پرجنب و جوش در مایههای سرقت ترکیب کرده و در کنار آن با حضور یک معلم دلسوز درامی معنادار به وجود آورده است؛ معلمی که در فیلمهای دهه ۱۹۸۰ آمریکا رابین ویلیامز فقید میتوانست نقش او را بازی کند. مدرسه در سینمای ایران محیطی است که نهتنها در آنجا علم و دانش از سوی آموزگاران به کودکان القا شده بلکه همیشه بستری برای حرفهای درونی جامعه که در جایگاه دیگری نمیتوانست به این خوبی زده شود، میگردد. معلم همچون راهبهای میماند که میتواند فرق بین سره از ناسره را برای کودکان سرسپرده با عمق وجودش بگوید. این نزدیکی بین معلم و دانشآموز بهمثابه همان تشابهات ذکرشده باز در خورشید نمایان است. آقای جعفری بچههای آسمان که نقش حامی را برای علی دارد در خورشید به معلمی بدل گشته که جواد عزتی بهخوبی در این نقش به هنرمندی میپردازد.
زنگها برای چه به صدا درمیآیند؟
در سکانس آخر فیلم درست زمانی که علی بعد از کندوکاوی بیحاصل از درون اعماق یا ناخودآگاه خود که به باطل چیزی را بهجای گنج درونی پنهان کرده است بیرون میآید و در راهروی خلوت مدرسهای که از بیتوجهی خیرین خالی گشته است، قدم میزند و زنگی که قبلاً توسط معلم نیمهکاره رها کرده است را به صدا درمیآورد. گویی این آخرین هشداری است که باید با صدازدن همگان برای بپا خواستن با نواختن زنگ داد. زمانی که معلم و مدیر از عدمحمایت خیرین مدرسه را خالی دیدند و نتوانستند برای حمایت از کودکان آسیبدیده جامعه دستی که دراز کرده بودند را توسط دستان گرم مردم فشرده ببینند و این مدرسه است که مسکوت مانده است. همچون محیطهای علمی دیگر جامعه. مثل کتابخانهها و کتابفروشیها…
در روزگارانی که همهچیز گران شده است، این انسانیت است که ارزان شده به همین دلیل مجیدی در این فیلم بارها زد و خورد را به مثابه ابژه خشونت به تصویر میکشاند. در شش صحنه از فیلم این زد و خوردها به تصویر در میایند و اینها در حالی اتفاق میافتد که مدیر مدرسه با شعار کنترل خشم کار خود را در مدرسه ادامه میدهد.
آیا جوایز مهر و اعتبار یک اثر هستند؟
بهترین فیلم، بهترین فیلمنامه و بهترین طراحی صحنه و نامزد در هفت بخش مثل بهترین کارگردانی نشان از موفقیت یک فیلم دارد؛ اما به واقع آیا خورشید فیلمی است که عواطف و احساسات مخاطب را به فیلم گره میزند تا آن را همچون گروگان تا آخر داستان پیش ببرد و در آخر که فیلم به اتمام رسید او را با لب خندان و یا چشم گریان به منزل بفرستد؟ فیلمبرداری مثال زدنی هومن بهمنش که در هر فیلمی حضور داشته باشد از نکات برجسته آن فیلم محسوب میشود توانسته در خلق صحنههایی که در زیر زمین مدرسه در هنگام کندوکاو دیوار توسط بچهها هیجان را برای مخاطب ایجاد کند و او را به بطن قصه ببرد اما کارگردانی مجیدی اصلاً مشابهتی با دگر آثارش و بهطور مشخص بچههای آسمان ندارد…هرچقدر در آنجا دوربین آگاهانه و بدون از دست دادن زمان به کاراکتر در جهت پیشبرد داستان نزدیک میشد، در این فیلم تعدد موضوعات مطرحشده همچون جام کاتی در کارگردانی مجیدی گشته به همین سو مخاطب نمیتواند در خیلی از صحنهها با فیلم همراه شود بهغیراز این نکته که تمهیدات قصه برای درامیزه کردن آن کافی نیست… حتی صحنهای که زهرا بهاصطلاح عامیانه کچل شده هم نمیتواند در مخاطب حس غمدیدهای ایجاد کند درحالیکه معلم در آن صحنه در حال اشک ریختن است برخلاف بچههای آسمان که بهراحتی با سادهترین شکل خود در این زمینه موفق بود درمجموع علی رقم جوایزی که به این فیلم تعلق میگیرد در همان سال «مجله فیلم» در نظرخواهی از منتقدین سینما به فیلم دیگری میرسد و این نکته نشاندهنده ضعفهای پنهان فیلم است. گویی خورشید مجیدی در آسمان سینما در ظهر تابستان بهصورت مایل قرارگرفته است…