بالاخره در سحرگاه چهارمین روز بهمن 1354 به جوخههای اعدام شاهنشاهی سپرده میشود تا مقاومت و صبرش برای همیشه در یاد و خاطرِ مردم ایران، حماسهای ماندگار ثبت کند. شهادت مرتضی صمدیهلباف در بهمنماه 1354 بهانهای شد که پای صحبتهای حسین صمدیهلباف، برادر او، بنشینیم و با روایت سالها مبارزه سیاسی مرتضی همراه شویم.
شهید صمدیهلباف از چه زمانی وارد مبارزههای سیاسی شد؟
مرتضی از زمانی که وارد دبیرستان ادب اصفهان شد، مبارزههای سیاسیاش را آغاز کرد. او همزمان با تحصیل، مسئول انجمن اسلامی دبیرستان نیز شد و همین امر باعث شد زمینه بیشتری برای فعالیت سیاسی داشته باشد.
و بعد از اتمام دوران دبیرستان؟
پس از اتمام دوران تحصیل، در رشته فیزیک دانشگاه آریامهر (صنعتی شریف فعلی) پذیرفته شد و برای ادامه تحصیل به تهران رفت.
مدت تحصیلش در تهران؟
پنج سال.
میتوان مرتضی را یک دانشجوی مبارز سیاسی هم دانست؟
بله. مرتضی در دانشگاه، هم فعالیت سیاسی داشت، هم فعالیت مذهبی. بسیار فعال و جزو دانشجویان معروف دانشگاه آریامهر بود. شاید همین امر باعث شد که جذب گروه مجاهدین خلق یا بهتر بگوییم گروه منافقین شود.
یعنی به دلیل فعالبودنش در مبارزههای سیاسی، به «سازمان مجاهدین خلق ایران» پیوست؟
بله. شهید صمدیهلباف قبل از 1350 به عضویت «سازمان مجاهدین خلق ایران» درآمد؛ البته از 1348 تا 1350 جزو گروه هواداران این سازمان بود.
عضویت مرتضی در سازمان مجاهدین خلق ایران تا چه زمانی ادامه داشت؟
مرتضی اوایل سال 50 به دلیل انجام یکسری فعالیتهای سیاسی در دانشگاه و پخش اعلامیههای امامخمینی که مغایر با اهداف سازمان مجاهدین خلق بود، حساسیت ساواک را برانگیخت و باعث شد به او شک کنند و بیشتر زیر ذرهبین آنها قرار گیرد؛ لذا رفتوآمدش را به سازمان کمتر کرد و تقریبا یک زندگی نیمه مخفی را آغاز و حتی ارتباطش با خانواده را نیز محدود کرد.
این زندگی نیمه مخفی تا چه زمانی ادامه داشت؟
تا سال 53 که در عملیات ترور دو آمریکایی و یک سرهنگ ایرانی به نام زندیپور شرکت کرد و مجبور شد ارتباطش را بهطور کامل با خانواده قطع کند و وارد یک زندگی کاملا مخفیانه شود.
این مدت با هیچکسی ارتباط نداشت؟
خیر؛ فقط با یکی از برادرانم که ساکن تهران بود، ارتباط داشت.
چه زمانی به ماهیت سازمان مجاهدین خلق پی برد؟
مرتضی سال 52 متوجه میشود، سازمان مجاهدین خلق در حال مارکسیستکردن بچههای مذهبی است. البته سال 53، توسط «تقی شهرام» که مسئول سازمان منافقین شده بود، بیانیهای صادر میشود که در آن، مارکسیستبودن سازمان مجاهدین خلق بهصورت رسمی اعلام میشود.
با اعلام رسمی مارکسیست بودن سازمان، چه تصمیمی میگیرد؟
مرتضی در آن زمان فعالیتش را با سازمان کم میکند؛ تا اینکه در نیمه دوم سال 53 بهطور کامل با آنها قطع ارتباط میکند.
قطع ارتباط با سازمان مجاهدین با چه هدفی انجام میشود؟
با تعدادی از افراد سازمان مجاهدین که آنها نیز قطع ارتباط کرده بودند، تصمیم به تشکیل یک سازمان اسلامی میگیرند.
خروج مرتضی از سازمان چه تبعاتی را برای او به دنبال داشت؟
بهمحض قطع ارتباط مرتضی با سازمان، تقی شهرام بیانیهای صادر میکند و او و شهید شریفواقفی را که از جداشدگان از سازمان بودند، بهعنوان خائنان به سازمان مجاهدین خلق معرفی و حکم ترور آنها را صادر میکند. البته در این میان نقش همسر شریفواقفی در کمک به ساواک و لودادن برنامههای همسرش و مرتضی نیز بیتأثیر نبوده است.
پس همسر شهید شریف واقفی بهنوعی عامل نفوذی در سازمان بوده است!
بله؛ زمانی که مرتضی تعدادی از اسلحههای سازمان را بهمنظور تشکیل سازمانی دیگر برمیدارد،همسر شریفواقفی، به سازمان اطلاع میدهد و اقدامات مرتضی و همسرش را گزارش میدهد.
این اتفاق ساواک را بیشتر تحریک میکند؟
بله؛ بعد از این اتفاقها، ساواک برای دستگیری مرتضی و مجید شریفواقفی مصممتر میشود. سازمان هم در این راستا به کمک ساواک میآید و یکسری از قرارهای آن دو را لو میدهد؛ مثلا جای مرتضی را در حسینیه ارشاد لو میدهد؛ ولی او زود متوجه و پس از ناکارکردن مأمور ساواک، بهسرعت متواری میشود.
بالاخره سازمان درباره مرتضی و مجید به چه نتیجهای میرسد؟
سازمان تصمیم به ترور هردو (مجید و مرتضی) میگیرد.
ترور؟
طی جلسهای که با حضور افراخته، خاموشی، اشرفی و شهرام برگزار میشود، حکم اعدام این دو نفر را صادر میکنند. سازمان طی توطئهای، هر دو نفر را در دو قرار جداگانه، در یک روز و یک ساعت، احضار میکند؛ اتفاقی که مشکوک به نظر میرسد؛ ولی مرتضی در خصوص آن میگوید: «من هیچوقت چنین تصوری را نمیخواهم در خود راه دهم که همرزم انقلابیام چنین هدف شومی را در سر بپروراند. اگر برای یک لحظه چنین تصوری را در سر خود راه دهم، وقتی در سلول قرار میگیرم، با رفقای انقلابیام چه کنم؟ باید بگویم آنها حتما مرا لو خواهند داد و من هم باید آنها را لو بدهم؟»
نقشه ترور چه زمانی اتفاق میافتد؟
اردیبهشت 54.
مرتضی و مجید سر قرار میروند؟
بله؛ البته قرارها جداگانه بوده است. مجید متأسفانه در این قرار به شهادت میرسد؛ سپس در مسگرآباد تهران جنازهاش را میسوزانند.
و مرتضی؟ او هم سر قرار حاضر میشود؟
بله؛ قرار با مرتضی عصر همان روزی بوده است که مجید شریف واقفی کشته میشود.
در آن قرار چه میگذرد؟
چونکه مرتضی یک فرد نظامی بوده، در آن محلی که قرار میگیرد، متوجه یکسری موارد مشکوک ازجمله، علامت دادن خانم اشرفی میشود. همان لحظه تصمیم میگیرد که برگردد؛ اما خاموشی اسلحه را روی صورت مرتضی میگذارد. مقاومت شهید صمدیهلباف باعث میشود در ابتدا یک گلوله به فک او شلیک شود. مرتضی بااینحال باز مقابل آنها ایستادگی میکند؛ اما اینبار با یک گلوله دیگر به شکم او به استقبالش میروند.
و مرتضی در آن درگیری کشته میشود؟
کشته نمیشود. مرتضی باوجوداینکه در آن قرار تیر میخورد، اما به خاطر مسلحبودنش، بازهم شرایط آنقدر به ضررش نمیشود و آنها که توان مقابله با او را نداشتند، پا به فرار میگذراند.
و بعد …!
مرتضی درحالیکه خونریزی داشته است، خودش را به خانه برادرم میرساند. او هم وقتی حال مرتضی را میبیند، تصمیم میگیرد، او را از شهر خارج کند؛ ولی به دلیل اینکه ساواک راههای اطراف تهران را بسته بود، ناکام میماند. تصمیم میگیرد او را به یک بیمارستان ببرد؛ آنجا هم پذیرشش نمیکنند. برادرم مجبور میشود برای ردگمکردن ساواک، پیکر بیجان مرتضی را همانجا در بیمارستان بگذارد و از آنجا دور شود. خودش تعریف میکرد که آنقدر خون از بدن مرتضی رفت که بیهوش شد و باورم شد تمام کرده است. بعدازاینکه برادرم این موضوع را به ما اطلاع داد، ما حتی مراسم فاتحهای بهصورت مخفیانه و خصوصی برای مرتضی گرفتیم؛ به گمان اینکه شهید شده است.
پس مرتضی شهید نشده بود؟
نه؛ ساواک وقتی پیکر بیجان مرتضی را پیدا میکند، به بیمارستان خودشان منتقل میکند و به شکنجه و تهدید و سپس جراحی او میپردازد. خلاصه اینکه شهید صمدیهلباف، چند ماهی و تا زمان شهادت، دربند آنها و زیر شکنجههای ساواک بوده است و ازآنجاکه هیچیک از مأموران کمیته و ساواک در تیراندازی به مرتضی شرکت نداشتند، فورا میفهمند که این یک درگیری درونسازمانی بوده است و فکر میکنند طعمه خوبی بهدست آوردهاند و میتوانند از او یک همکار ساواک بسازند؛ اما این خیال خامی بیش نبوده است. آنها از مرتضی (باوجود اطلاعات زیادی که از افراد علنی و مخفی و قرارها و عملیات انجامشده و افراد دستگیرشده داشت)، هیچ اطلاعاتی بهدست نمیآورند. تنها چیزی که او میگوید، آدرس منزلش بوده؛ اطلاعاتی سوخته! ساواک نتوانست از مرتضی هیچگونه اطلاعی بهدست بیاورد؛ تا اینکه اوایل مرداد 1354 وحید افراخته دستگیر شد و تازه مأموران ساواک در کمیته مشترک فهمیدند که عجب کلاهی سرشان رفته است. وحید همهچیز را رو میکند و شکنجه مرتضی شروع میشود. او را با پابند و دستبند به تخت شکنجه (حسینی) میبندند؛ آنهم نه در سلول، بلکه در محل زیر هشت، محل تلاقی بندها و نظارت مستمر شکنجهگران و نگهبانان.
و این شکنجهها به کجا منتهی میشود؟
به اعدام مرتضی… .
چگونه از خبر اعدام مرتضی و اینکه این مدت در زندان و زیرشکنجه بوده است، مطلع شدید؟
بهمن 54 بود که روزنامهها خبر اعدام مرتضی صمدیهلباف را اعلام کردند و ما هم از این طریق مطلع شده و فهمیدیم که این چندماه زنده بوده است. البته بهقدری او را شکنجه کرده بودند که عکس چاپشده او در روزنامه برایمان قابلتشخیص نبود.
دنبال جنازه شهید صمدیه نرفتید؟
به جاهای مختلف سر زدیم؛ ولی جنازهای به ما ندادند. بعدها فهمیدیم که جنازه را با بالگرد در دریاچه نمک قم انداختهاند.
پس شهید صمدیهلباف، مزار یا سنگقبری ندارد!
خیر؛ مرتضی جزو اولین گروه مفقودان در دوران انقلاب است.
شـهــیــد صـمــدیـــهلــبــاف هدف مبارزههایش را چه اعلام کرده بود؟
وقتی از مرتضی سال 54 در دادگاه نظامی سؤال میکنند چرا علیه رژیم مبارزه کردید، میگوید: «من برای ایجاد یک حکومت اسلامی مبارزه کردم و معتقدم باید یک حکومت اسلامی و الهی در جامعه پیاده شود.» او هیچ عذرخواهی از رژیم هم نمیکند و ادامه میدهد: «من هدفم، ایجاد یک حکومت اسلامی بود که بر اساس عدل و انصاف باشد.»
از شجاعت شهید لباف در زندانهای ساواک زیاد گفتهشده است.!
بله؛ شجاعت و شهامت مرتضی به همه اثبات شده بود. او در طول مدتی که زیر شکنجه بوده، مقاومت میکند تا فریاد «یا صمد… یا صمد…» او سمبلی از مقاومت و تحمل شود. فریاد «یا صمد… یا صمد» او گواهی بر صبوری او در برابر شکنجههای ساواک بوده است.
فکر میکنید مبارزههای شهید صمدیهلباف چه پیامی به دنبال داشت؟
به عقیده من مرتضی کسی بود که سفتوسخت پای دینش ایستاد؛ حتی وقتی فهمید سازمان میخواهد مارکسیستش کند… او در وصیتنامه آخرش گفته است: «نَحْنُ قَدَّرْنَا بَینَکمُ الْمَوْتَ وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ…؛ خدا مرگ را بر ما قرار داد و کسی نمیتواند از آن سبقت گیرد.» مرتضی هم قیامت را قبول داشت و هم از ما میخواهد دست از خاندان عصمت و طهارت برنداریم. او حتی حاضر نشد دست از اعتقادهای مذهبیاش بردارد. مرتضی در دادگاه اقرار میکند که مبارزه را شروع کرده است و باید این کار را به پایان برساند.














