پرسش‌های بنیادین زندکرمانی

اصفهان مشروطه را به شخصیتی مانند حاج آقانورالله باید شناخت و اصفهان پیش از انقلاب اسلامی را عمدتابا نام آیت‌الله خادمی می‌شناسند؛ اما در این میانه، شخصیت‌هایی وجود دارند که چندان شناخته‌شده نیستند؛ زیرا زمانه بین دو انقلاب چندان زمانه برجسته‌ای نیست و ما می دانیم که هر زمانه‌ای ظرفیتی دارد و بنا نیست در هر زمانه‌ای هر کاری بتوان انجام داد؛ بلکه این زمانه است که ظرفیت خاص خود را دارد.

تاریخ انتشار: 03:05 - یکشنبه 1401/02/25
مدت زمان مطالعه: 5 دقیقه
هنگامی که از اصفهان بین دو انقلاب صحبت می‌کنیم، باید به سراغ آیت‌الله محمدباقر زندکرمانی برویم. باید از دوران سراسر سکوت و سیاه رضاشاهی عبور کنیم تا به هیاهوی دهه بیست و سی برسیم. جایی که اندک جوانان اهل مبارزه سیاسی پناهگاهی جز آقای کرمانی پیدا نمی‌کنند و البته زندکرمانی هم نیک می‌داند که این دوران نه وقت مبارزه است که وقت «مبارزساختن» است.
اما محمدباقر زندکرمانی پیش از آن که یک مبارز سیاسی باشد، یک مصلح اجتماعی است و البته پیش از آن که یک مصلح اجتماعی باشد، یک مجتهد است. سال‌ها شاگردی آیت‌الله حائری‌یزدی در حوزه نوپای قم آن هم در عالی‌ترین سطح دانش دینی از او دانشمندی اسلامی ساخته است. هم‌نشینی و هم‌بحثی با حاج‌آقا روح‌الله موسوی خمینی از دیگر برکات سال‌های تحصیل او در قم بوده است. زند کرمانی که سال‌ها امام خمینی جوان را از نزدیک درک کرده است همواره بر یک چیز تأکید دارد؛ اینکه «خمینی توی ما عمامه‌به‌سرها دین باور است.»
معرفی آیت‌الله زند کرمانی را با یادی از امام خمینی(ره) آغاز کردیم؛ زیرا برای شناخت این شخصیت باید زمانه‌ای را شناخت که او در آن قرار گرفته است و بعد از آن اعتراف کرد که او در این زمانه حد معینی داشته که بیش از آن نمی‌توانسته خود را بروز دهد. او در میان دوران پر شر وشور مشروطه از یک طرف و دوران پرعظمت انقلاب اسلامی قرار دارد. پس به نوعی او میراثی از حاج آقانورالله را به دست آورده و قرار بوده جوانان اصفهانی را تا دم دمای انقلاب اسلامی هدایت کند و امام‌خمینی(ره) را به آن‌ها نشان دهد؛ زیرا در نگاه عالمان دینی تاریخ مانند یک دوی امدادی است که در این ماراتن طولانی زعمای قوم مأموریت را از شخص قبلی گرفته و به شخص بعدی می‌سپارند و تنها با این نگاه است که می‌توان به شخصیت‌ها نمره داد و الا به صرف مرور اعمال آنان نمی‌توان کارنامه جامعی از ایشان ترسیم کرد.
اما پس از این مقدمه به سراغ آیت‌الله زند کرمانی برویم و از پرسش بنیادین او بپرسیم. به نظر می‌رسد دو نوع پرسش بنیادین است که ذهن این عالم دینی را لبریز کرده است. نخست پرسشی است که با روشن‌فکران مشترک است و دوم پرسشی است که برآمده از هویت دین ماست.
اولین پرسشی که باید شخصیت زند کرمانی را شناخت، همان پرسش دیرینه عباس میرزایی است: «ای اجنبی چه شد که شما پیشرفت کردید و ما عقب‌مانده شدیم؟»این پرسش بر سراسر تاریخ روشن‌فکری ما می‌درخشد. ما همواره به دنبال این بودیم که بدانیم چرا غربی‌ها تا این حد پیشرفت کردند و ما این قدر عقب ماندیم. در همین راستا یکی از مهم‌ترین مؤلفه‌های شخصیتی زندکرمانی هم‌نشینی دین و دانش بوده است. در جای‌جای روایت شخصیت او می‌توان این مهم را دریافت.با همین نگاه اوج خدمات زندکرمانی را در ساخت بیمارستان عسکریه می‌توان جست‌وجو کرد. بیمارستانی که شکل گسترش‌یافته آن هم‌اکنون به مردم اصفهان خدمات می‌دهد. بیمارستانی که در نگاه زند کرمانی آن قدر مهم بود که گفته بود هر کس می‌خواهد بیاید بر سر مزار من در تخت فولاد، از همان جا فاتحه‌ای بخواند و هزینه این رفت‌و‌آمد را به بیمارستان کمک کند. زایشگاه نرجس خاتون در خیابان سروش و آزمایشگاه مهدیه واقع در خیابان احمدآباد هم با همین دید به همت ایشان ساخته شده است.اما در مجموع راه‌حل آیت‌الله برای مشکل عقب‌ماندگی ایران، کسب علم بود و مراد ایشان از علم دقیقا همین علم روز بود تا ملت دنبال علم نرود و دانشمند نشود، انتخابات و مبارزات برای اصلاح کارها فایده ندارد. برای بچه که صغیر است قیم تعیین می‌کنند. بچه ادعا کرد این شخص قیم مال مرا خورده رسیدگی می‌کنند و قیم را کنار می‌گذارند و دیگری را می‌گذارند. به هر حال تا بزرگ نشود مالش رابه او نمی‌دهند. ملت هم باید ثابت کند که بزرگ شده است تا نفت را دست خودش بدهند والا می‌گویند انگلیسی‌ها شما بروید، آمریکایی‌ها شما بیایید.در زمانه‌ای که برخی روحانیون با تدریس جوانان در مدارس امروزی مخالف بودند، زندکرمانی بر تحصیل جوانان و نوجوانان تأکید داشت. اما معتقد بود که باید گام‌به‌گام آموزش ما اصلاح شود و بهتر از گذشته شود؛ اما با کنار کشیدن از ماجرا و پشت‌کردن به علم روز چیزی درست نمی‌شود. او در راستای این تفکرش گام‌های عملیاتی هم برداشته بود. برای نمونه هنگامی که انگلیسی‌ها از ایران بیرون رفتند اقدامات و پیگیری‌های او و دیگران سبب شد که مدیریت دبیرستان دخترانه بهشت‌آیین عوض شود. او می‌گفت اگر پست‌های کلیدی را بهایی‌ها و پست‌های اداری را افراد ناشایست قبضه کرده‌اند، به این دلیل است که افراد مسلمان نرفته‌اند که امور را در دست بگیرند. او عین همین نگاه را درباره سینما دنبال می‌کرد. به‌صراحت و در آن جو اعلام می‌کرد که با اصل سینما مخالف نیست. می‌گفت تا چند صباح دیگر سینما به داخل خانه‌هایتان می‌آید. منظورش تلویزیون بود. انگار او آینده را می‌دید.پس صورت‌مسئله اول زندکرمانی همان صورت مسئله تاریخ روشن‌فکری بود که چرا ما عقب‌مانده‌ایم و چگونه پیشرفته می‌شویم. به همین خاطر زندکرمانی سیمایی متفاوت از سایر روحانیون داشت. او برای رسیدن به هدفش مجبور بود که همانند برخی روشن‌فکران دیگر دست به اصلاح و پیرایش دین بزند و تفسیری ارائه دهد که اختیار و اراده مؤمنان را افزایش دهد و آن‌ها را به امورات دنیا، پیشرفت و علم روز هوشیار کند. به همین خاطر نام او در صف اول مبارزه خرافات دیده می‌شود؛ برای مثال او به کسانی که تنها می‌خواستند از راه دعا و نذر مشکلاتشان را حل کنند، می‌تاخت. زندکرمانی در منبرهایش به دنبال این بود که تفسیر مناسبی از توکل به مردم ارائه کند. همچنین تفسیر غلط از شفاعت را سدی در برابر پیشرفت می‌دید و با آن به شدت مقابله می‌کرد. اگر جایی می‌دید فریاد عوام‌الناس بلند است و گاه‌گاهی از وقوع معجزه‌ای ابراز شوق وشادمانی می‌کنند ترسی نداشت که به میدان بزند و بگوید این ماجرای شما اصلا معجزه نبوده است. خلاصه آن که بر اختیار تکیه داشت و سعی می‌کرد به مردم بفهماند برای آبادانی دنیا و آخرت خود تنها و تنها یک راه وجود دارد و آن هم اراده‌کردن و خواستن است.
عــصـــاره صـــورت مسئـــله اول نـــزد زندکرمانی را در یک نهیب او می‌توان خلاصه کرد که: آن یکی نماز می‌خواند و آن یکی مرشدی و آن یکی سیدی پس تولید چه می‌شود؟
از همین منظر می‌توان به صورت مسئله دوم آیت‌الله پل زد و آن هم صورت مسئله هویتی است که ریشه در اعماق اعتقادات سنتی و دینی ما دارد. در این صورت مسئله مردمان ایران در طول زمان‌های مختلف از خفت و ظلم به ستوه آمده‌اند. آیت‌الله زندکرمانی می‌گوید: تمام خفت آن بود که در جریان پایان جنگ جهانی دوم من شیشه عینکم شکسته بود و چون کشتی‌های آلمانی به ایران نمی‌آمدند، من بیش از چهل روز خانه‌نشین شدم. البته زندکرمانی ماجرای خفت را عمیق‌تر هم بیان می‌کند و اشاره‌ای به سلطه خارجی‌ها در آن زمان می‌کند.«من در پالایشگاه آبادان پیر شدم؛ وقتی دیدم هزاران جمعیت مسلمان ایران با چه خواری و خفتی زیر دست ده بیست نفر انگلیسی کار می‌کردند و چقدر به آن‌ها توهین می‌شود، من از کثرت ناراحتی در آن روز پیر و شکسته شدم.»
بزرگ‌ترین صـورت‌مسئله در حیات سیاسی شیعه، دستیابی به عدل است و از همین رو ظلم بزرگ‌ترین ایرادی است که یک مصلح متوجه آن می‌شود و بالاترین ظلم‌ها، سلطه غیرمسلمانان است و برای آن که بتوانیم با مردم درباره این مشکل صحبت کنیم، باید از یک طرف آن‌ها را متوجه خواری و خفتشان بکنیم و از طرف دیگر از دل هویت و میراث، پاسخی برای بهبود وضعیت بیابیم.
محمدباقر یک بشارت بود. بازویی بود در کنار بازوان دیگر در تاریخ که باید دری بزرگ را هل می‌داد تا عاقبت به مدد همه آنان فتح باب صورت پذیرد.