به گزارش اصفهان زیبا؛ سیزدهم اردیبهشت سال 1361 روز سرنوشتسازی برای تیپ 27 بود. دشمن با اجرای پاتکهای سنگین روی جاده اهواز- خرمشهر توانسته بود قسمتهایی از جاده را پس بگیرد و از شکاف ایجادشده بین قرارگاههای فرعی همجوار تیپ 27 (نصر3 و نصر 5) بهترین بهره را ببرد. / حسین قجهای
همچنین از جنوب به شمال از سمت خرمشهر با تانکهای تی 72 و بهکارگیری تیپ نیرومند 10 زرهی، جاده را در اختیار گرفته بود و هرلحظه حلقه محاصره گردان سلمان را تنگتر میکرد.
شهید حسین قجهای، فرمانده دلاور گردان سلمان، ضمن هدایت و فرماندهی این گردان، آنقدر از روی خاکریز آر.پی.جی شلیک کرده بود که از گوشهایش خون جاری شده بود.
او با کمک یکی از نیروهای مهندسی رزمی جهاد سازندگی توانست 10 متر خاکریز احداث کند. فشار دشمن هرلحظه افزایش مییافتطوری که فرماندهی مافوق تصمیم گرفت گردان سلمان را اندکی عقب بکشد.
ولی حسین قجهای قبول نمیکرد. ازاینرو، محمدابراهیم همت برای متقاعدکردن قجهای، ضمن عبور از حلقه محاصره دشمن، خود را به او رساند و از قجهای درخواست عقبنشینی کرد. اما او در جواب گفت: «من و نیروهای گردان دیشب همقسم شدیم که خودمان را به خرمشهر برسانیم.»
حسین قجه ای که بود؟
شهید حسین قجهای، فرمانده گردان سلمان لشکر 27 رسولالله، روز چهاردهم شهریورماه سال ۱۳۳۷ در زرینشهر اصفهان متولد شد. او در سن هفتسالگی به مدرسه رفت و تا اخذ مدرک دیپلم به تحصیل ادامه داد.
در سال ۱۳۵۳ وارد فعالیتهای سیاسی شد و در سال ۱۳۵۶ به قم مهاجرت کرد و توسط مأموران ساواک دستگیر شد. حسین چند مرتبه نیز به منظور فعالیتهای سیاسی به شیراز و قم سفر کرد.
سرانجام انقلاب اسلامی پیروز شد. چندماه بعد ازپیروزی، منافقین دستبهکار شدند و در دارس به تبلیغ وسیع پرداختند. افکار نوجوانان و جوانان را تحتتأثیر قرار داده، سعی میکردند به هر نحوی که شده آنها را جذب کنند و از مسیر اسلام و انقلاب و امام باز دارند.
در مدرسهای که حسین درس میخواند، یکی از معلمان گرایش شدیدی به سازمان منافقین داشت و اهداف این گروهک پلید و وابسته را برای دانشآموزان طرح میکرد. حسین چندین بار سعی کرد با صحبت، او را از این کار باز دارد که موفق نشد؛ تا سرانجام به درگیری شدید میان او و معلم منجر شد.
از همان جا حسین عزم خود را برای مبارزه با خط نفاق و گروهکهای وابسته جزم کرد و فهمید که دشمنان هنوز نمردهاند، بلکه لباس عوض کردهاند. فرماندهی سپاه زرینشهر و تشکیل گروه ضربت برای مبارزه با مواد مخدر و توزیعکنندگان آن، یکی دیگر از فعالیتهای حسین پس از انقلاب بود.
در پی صدور فرمان امام (ره) مبنی بر تشکیل سپاه پاسداران، حسین به این نهاد انقلابی پیوست و در تشکیل و سازماندهی سپاه زرینشهر نقش بسزایی داشت و خود آن را به عهده گرفت.
او بعد از شرکت در عملیات فتحالمبین، با سمت فرمانده گردان سلمان فارسی در عملیات الی بیتالمقدس شرکت کرد و سرانجام در جاده اهواز -خرمشهر در تاریخ ۱۳۶۲/۲/۱۵ در سن ۲۵سالگی بر اثر اصابت گلوله به سرش به شهادت رسید.
روایتی از نبرد حسین قجهای در جاده اهواز-خرمشهر
همرزمان حسین که شاهد نبرد بیامانش در جاده اهواز-خرمشهر بودند، روایت کردهاند: صدای حسین قجهای را از بیسیم شنیدم که میگفت: «خط را شکستیم؛ ولی حالا افتادیم توی حلقه. اینجا قورباغه (تانک) زیاد دارد. از پشت سر و روبهرو ما را میکوبند. مفهومه؟» حاجهمت قضیه را با حاجاحمد در میان گذاشت.
بالاخره حاجاحمد موفق شد با قرارگاه هماهنگ کند تا نیروهای تیپ نجف اشرف و تیپ عاشورا بتوانند از دوجناح ما عمل کنند. تا آن یگانها خودشان را برای عملیات حاضر کنند مقداری زمان لازم بود. یعنی از شب اول تا شب دوم عملیات در این ۲۴ ساعت عملا بارسنگین عملیات بر دوش حاجاحمد و بچههای تیپ ۲۷ خصوصا گردان سلمان افتاد.
مشکلات، حاجاحمد را احاطه کرده بود. زیرا نمیتوانست برای رزمندگان گردان سلمان درخواست آتش توپخانه کند. چون امکان داشت ناخواسته نیروهای گردان سلمان نیز زیر آتش خودی قرار بگیرند.
در عوض دشمن انبوهی از آتش سنگین توپخانه خود را بر بسیجیان گردان سلمان بسته بود. سردار حسین قجهای و رزمندگان تحت امر او از ساعت 11:30 تا حوالی 2:30 بامداد در چنین وضعیت دشواری در حلقه گازانبری محاصره دشمن دوام آورده بودند.
حاج همت مسئول اجرای عقبنشینی گردان سلمان شد
قرار شد برای حل این مشکل، گردان تازهنفس دیگری را برای شکستن خط دشمن، به غرب کارون اعزام کنند؛ منتها قرار شد تا به هر طریق نیروهای گردان سلمان فارسی عقبنشینی کنند.
حاجاحمد مسئولیت اجرای عقبنشینی گردان سلمان را به حاجهمت واگذار کرد. از این سو رزمندگان با همان سلاحهای سبک خود همچنان مشغول دفع پاتکهای پی در پی ارابههای آهنین دشمن بودند.
قرار نبود که بچهها جلوی دشمن ایستادگی خود را از دست بدهند. علاوه بر اسلحه سبک چندقبضه آر.پی.ج 7، تمام سلاح نیروهای گردان جانبرکف سلمان بود. دشمن میدانست اگر این موضع مقاومت کند همه چیز به ضررش تمام خواهد شد. از این رو تانکهای مدرن تی ۷۲ خود را به میدان کارزار وارد کرد.
از خط عقب بیسیم میزدند که باید عقبنشینی کنید. ولی دیگر دیر شده بود. حسین و یارانش درحلقه محاصره قرار گرفته بودند و چارهای نبود؛ یا باید سلاحها را زمین میگذاشتند و خفت اسارت را قبول میکردند و یا اینکه با افتخار تا آخرین قطره خون خود ایستادگی میکردند و شعار «هیهات من الذله» را با خون خود ممهور مینمودند. دشمن جواب هر گلوله تفنگ را با گلوله مستقیم تانک میداد.
نبردی عاشورایی و نابرابر ادامه داشت. نزدیکیهای صبح بود که حاج همت برای یافتن چاره نجات بچههای گردان سلمان از آن وضعیت بهشدتبحرانی به همراه چندنفر توانست شکافی در حلقه محاصره ایجاد کند و بهطور معجزهآسایی خودش را به حسین و یارانش برساند.
زمانی که حاجهمت وارد منطقه گردان سلمان شد، دید که از آن نیروهای شب قبل ۳۰ الی ۴۰ نفر بیشتر زنده نماندهاند و خیلی از مجروحان نیز جراحتهای مهلکی بر تن دارند. حاج همت پس از در آغوشگرفتن حسین، اصرار کرد که او و هر که میتواند به همراه او به عقب برگردد. ولی حسین قبول نمیکرد.
حسین قجهای به حاجهمت میگفت:«حاجی، من اگر توان شکستن حلقه محاصره از عقب را داشته باشم و عقب نشینی کنم خوب چرا این کار را از روبهرو انجام ندهم و به پیشروی فکر نکنم؟»
حسین قجهای و بچههای گردان هم قسم شده بودند
حسین در نهایت در برابر اصرارهای مکرر حاج همت گفت: «من و بچههای گردان دیشب هم قسم شدیم که یا همه با هم به خرمشهر میرسیم و یا اینکه تا آخرین قطره خونمان به وظیفهمان عمل میکنیم.»
حاجهمت، حسین را در آغوش کشید، گریستند و لحظاتی در آن فضای روحانی شهادت یکدیگر را برانداز کردند. حاج همت دوباره از گوشهای بعد از شکستن موقت حلقه محاصره به سمت قرارگاه بازگشت.
حالا دیگر حسین نیز قبضه آر.پی.جی در دست به شکار تانک رو آورده بود. بچههای گردان سلمان خسته و مجروح در اطراف خاکریز همچنان مقاومت میکردند. آمار شهدا نیز بیشتر از دیشب شده بود. حسین با آر.پی.جی به شکار تانکها ادامه میداد. ولی تانکهای مدرن تی۷۲ شکارشان بسیار مشکل است. گلولهها کمانه میکردند.
در عین حال حسین با تمام توان سعی خودش را میکرد. با شلیک او یک تانک منهدم شد و همه خوشحال شدند و آماده شد برای یک شلیک دیگر که یکباره موج انفجار حسین را به گوشهای پرت کرد.
مقاومت همچنان ادامه داشت. صدای بیسیم برای بار آخر بهگوش رسید و این بار حسین گفت: «حاجی، من دیگر غیر از خدا یاری ندارم. همه یا شهید شدهاند یا مجروح.» برای آخرین بار گلوله آر.پی.جی را آماده شلیک کرد. به روی خاکریز رفت؛ ولی این بار تانک پیشدستی کرد و حسین قجهای به شهادت رسید.
حتی یک رزمنده هم از گردان سلمان باقی نماند
تا آن لحظه حسین قجهای و معدود نیروهای قادر به رزم او توانسته بودند به مقاومت مؤمنانه و نابرابر خویش در مقابل یورشهای پی در پی دو تیپ دشمن ادامه دهند. وقتی نیروهای این دو گردان به بچههای «گردان سلمان» رسیدند، یک نفر از آنها هم زنده نمانده بود. حتی خود حسین هم در آخرین لحظات به طور مظلومانهای شهید شده بود.
شهیدقجهای نسبت به نماز خویش اهمیت بسیاری قائل بود. از یادداشتهای او میشود فهمید که در طی حیاتش چه اندازه در برابر خدای خویش اخلاص داشت و نماز را چگونه به پا میداشته است.
او خود را مقید کرده بود که با شنیدن صدای اذان، نماز به پا داشته و از انجام هر کار دیگری بپرهیزد. حسین همواره سعی میکرد اخلاق حسنه اسلامی را رعایت کند و از برخوردهای تند بپرهیزد. غالبا صبحهای زود، پس از نماز، ورزش میکرد و با کوهستان و کوههای سربهفلککشیده مأنوس بود.
شهید قجهای که خود از خانوادهای مستضعف بود، هیچگاه گرسنگان و مستمندان را از یاد نمیبرد.
۳۰ کوملهای که از یاران حسین قجهای شدند
حسین در کردستان فرمانده محور دِزلی بود. همیشه کوملهها را زیر نظر داشت. آنان از حسین ضربههای زیادی خورده و برای همین هم برای سرش جایزه گذاشته بودند. یک روز سر راه حسین کمین گذاشتند. او پیاده بود.
وقتی متوجه کمین کوملهها شد، سریع روی زمین دراز کشید و سینهخیز و خیلی آهسته خودش را به پشت کمین کشید و فردی را که در کمینش بود به اسارت درآورد.
به او گفت: «حالا من با تو چهکار کنم؟» کومله در جواب گفت: «نمیدانم؛ من اسیر شما هستم.» حسین گفت: «اگر من اسیر بودم، با من چه میکردی؟» کومله گفت: «تو را تحویل دوستانم میدادم و ۲۰ هزار تومان جایزه میگرفتم.» حسین گفت: «اما من تو را آزاد میکنم.» سپس اسلحه او را گرفت و آزادش کرد.
آن شخص، فردای آن روز حدود ۳۰ نفر از کوملهها را پیش حسین آورد و تسلیم کرد. آنها همه از یاران حسین در جنگ تحمیلی شدند.