حاج‌خانم فاطمه کاظمی از پسران شهیدش، محمود و مرتضی امینی می‌گوید

شرط عروسی‌اش، سادگی بود

محله عاشق‌آباد، کمی جلوتر از بهداری، وارد کوچه رز و سپس مهمان‌خانه شهیدان امینی می‌شوم. مادر شهیدان که داغ فرزندان و روزگار، کمر و زانوانش را خم کرده است؛ حق مهمان‌نوازی را تمام کرده و عصابه‌دست به استقبالمان می‌آید.

تاریخ انتشار: 16:55 - سه شنبه 1403/10/4
مدت زمان مطالعه: 4 دقیقه
شرط عروسی‌اش، سادگی بود

به گزارش اصفهان زیبا؛ محله عاشق‌آباد، کمی جلوتر از بهداری، وارد کوچه رز و سپس مهمان‌خانه شهیدان امینی می‌شوم. مادر شهیدان که داغ فرزندان و روزگار، کمر و زانوانش را خم کرده است؛ حق مهمان‌نوازی را تمام کرده و عصابه‌دست به استقبالمان می‌آید.

وارد اتاق که می‌شوم دورتادور اتاق، توی طاقچه‌های چوبی، عکس‌هایی از شهیدان است. شهیدان محمود و مرتضی امینی پسران خانواده، شهید احمد کاظمی دایی شهیدان و عکس سید مهدی بیات پسرخاله شهیدان کنار هم بالای ویترین شیشه‌ای قرار دارد.

طرف دیگر هم عکس شهید محمود در کنار حاج‌آقا قرائتی که زمانی حفاظت از ایشان را بر عهده داشت و پایینش عکس هم‌رزم و دوست صمیمی آقا محمود، سردار شهید رضا محمد سلیمانی قرار دارد که مرداد امسال بعد از سال‌ها درد و رنج جانبازی به شهادت رسیده است. این خانه گوشه گوشه‌اش نشان از شهدا دارد. مادر شهیدان صحبت‌هایش را با بسم‌الله شروع می‌کند و راوی روایت‌های پسران شهیدش می‌شود.

شب‌ها تا صبح روی دیوارهای محل شعار می‌نوشتند

محمود متولد سال ۴۱ بود و مرتضی متولد سال ۴۴. محمود تا کلاس نهم خواند. خیلی فعال و درس‌خوان بود ولی به خاطر حکومت‌نظامی و درگیری‌هایی که آن زمان بود نتوانست درسش را ادامه دهد.

شب‌ها تا صبح با برادرم شهید احمد کاظمی می‌رفتند شعارنویسی. تمام دیوارهای مسجد و کوچه‌ها پر می‌شد از «درود بر خمینی» و عکس‌های امام که با شابلون و اسپری روی دیوار می‌کشیدند. مأمورها از این طرف پاک می‌کردند و دنبالشان می‌گذاشتند؛ آن‌ها فرار می‌کردند و از آن‌طرف می‌نوشتند.

با چوب یک اسلحه درست کرده بود

برادرم، شهید احمد کاظمی با چوب یک اسلحه درست کرده بود و سرش یک آهن هفت پر، گذاشته بود. وقتی می‌گذاشت زیر کتش سر آهنی آن، مثل تفنگ واقعی می‌شد. سال ۵۹ در منطقه عملیاتی محمدیه وقتی داشت مین خنثی می‌کرد، مین منفجر شد و به شهادت رسید. نیمی از بدنش همان‌جا به خاک سپرده شد و نیمی دیگر در گلستان شهدای عاشق‌آباد.

تنها کسی که شیفت نیمه‌شب را انتخاب می‌کرد محمود بود

محمود قبل از شروع جنگ تحمیلی، ابتدای سال ۵۹، از اتفاقات سیستان و بلوچستان و کردستان، برای حفظ امنیت به همراه برادرم، شهید احمد کاظمی و شهید سردار رضا محمد سلیمانی و پسر خواهرم سید جلال بیات به آنجا اعزام شد. شهید سلیمانی می‌گفت؛ معمولا بچه‌ها راغب بودند اول شب یا نزدیک اذان صبح شیفت بایستند. تنها کسی که شیفت نیمه‌شب را انتخاب می‌کرد محمود بود.

محمود در عملیات بدر شهید شد ۲۱ سالش بود

محمود از سال ۵۹ تا ۶۲ پیوسته در جبهه کردستان و جنوب حضور داشت. اواسط عملیات خیبر روحیه بچه‌ها ضعیف شده بود. همان‌جا بساط چایی راه انداخته و بچه‌ها را جمع کرده و برایشان صحبت کرده بود تا روحیه آن‌ها را تقویت کند. در همین عملیات 4 اسفند 62 دشمن ماشین مهمات را زده بود. محمود رفته بود تا آتش را خاموش کند. وقتی فرمانده گفته بود نرو، خطرناکه محمود گفته بود بیت‌المال است و رفته بود. دوباره ماشین مهمات را زده بودند. ماشینی که محمود با آن خاک می‌ریخت. ماشین مهمات را هم زده بودند. هر دو ماشین منفجر شده بود و محمود شهید. ۲۱ سالش بود.

بهشت را به بها می‌دهند، نه بهانه شبی که شهید شد، هنوز خبر نداشتیم. خواب دیدم محمود آمد خانه. نشست کنار کرسی. پرسید، چرا دَرهمی؟ گفتم چیزی نیست. بچه‌ها کمی ریخت‌وپاش کرده‌اند. نگفتم، چشم‌به‌راه توأم. گف؛ حرف آقای بهشتی یادت نیست؟ پرسیدم کدام حرف؟ گفت آقای بهشتی گفتند بهشت را به بها می‌دهند، نه بهانه و دوباره حرفش را تکرار کرد. از خواب پریدم. بعد فهمیدم همان موقع شهید شده بوده است. احمد برادرم، مرتضی و یکی از پسرهای خواهرم شهید شده بودند و یکی اسیر. فقط محمود مانده بود.

مرتضی در کردستان به دست کومله‌ها شهید شد

مرتضی 19 آذر 61 در کردستان شهید شد. تازه رفته بود توی ۱۷ سال. رفته بود بالای پشت‌بام برای محافظت از صندوق رأی انتخابات مجلس خبرگان. کومله‌ها با تیر زده بودند به پهلویش. پهلویش سوراخ‌سوراخ بود. مرتضی خیلی خنده‌رو بود. یک درخت سرو کاشت داخل باغچه. گفت این درخت می‌ماند و من شهید می‌شوم.

توی کارخانه ریسندگی و بافندگی کار می‌کرد.

وقتی از سر کار برمی‌گشت مصیبت علی‌اکبر و قاسم را می‌گذاشت. پتو را روی سرش می‌کشید و روضه را زمزمه می‌کرد. (حرف روضه علی‌اکبر که می‌شود، انگار داغ دلش تازه می‌شود و بغضی که از اول صحبتش فرومی‌داد، می‌شکند و اشکش جاری. این بار منم که باید بغضم را فرو دهم.)

یک سال قبل از شهادتش گفت چطور شهید می‌شود

مرتضی خیلی به حجاب اهمیت می‌داد. او خیلی مهربان و خنده‌رو بود. یک‌سال قبل از شهادتش بود. رفت وسط حیاط روبه‌قبله خوابید و دستش را گذاشت روی سرش. خندید و گفت من این‌طوری شهید می‌شوم.

خدا را شاهد می‌گیرد و می‌گوید وقتی جنازه‌اش را آوردند، مشتش پر از خاک بود. دستش روی سرش و روی لبش لبخند. درست مثل همانی که گفته بود.

(با دستش به چینی‌های گل‌سرخی توی ویترین اشاره می‌کند و می‌گوید) این دو تا قوری و استکان‌هایی رکه توی ویترین است با حقوق خودش برایم گرفت. گفت این‌ها را یادگاری از من داشته باش.

شرط عروسی‌اش این بود که ساده باشد و بدون تشریفات

به محمود گفتیم عروسی کن و بعد برو جبهه. قبول کرد. به شرطی که ساده برگزار شود و بدون تشریفات. با دخترخاله‌اش ازدواج کرد. ۱۵ روز بیشتر نماند. گفت باید برگردم جبهه.

وقتی محمود عروسی کرد، مرتضی از فرصت استفاده کرد تا فرم اعزامش را محمود امضا کند. محمود عضو سپاه بود و باید یک سپاهی فرم را امضا می‌کرد. تا قبل از آن محمود راضی نمی‌شد فرمش را امضا کند. مرتضی خیلی برای رفتن به جبهه بی‌تابی می‌کرد. می‌گفت خجالت می‌کشم فرم اعزامم را به یک نفر دیگر بدهم امضا کند.

برای ساختن مدرسه محل خیلی تلاش کردند

محمود و مرتضی برای ساخت مدرسه محل خیلی تلاش کردند. شهید سردار رضا محمد سلیمانی هم که آن زمان مجروح شده بود با پای گچ‌گرفته می‌آمد کمکشان. بالاخره مدرسه را ساختند. مدرسه مجتهده امین. تأسیس بسیج عاشق‌آباد هم به همت شهید محمود و شهید سلیمانی انجام شد.

برچسب‌های خبر
اخبار مرتبط
دیدگاهتان را بنویسید

- دیدگاه شما، پس از تایید سردبیر در پایگاه خبری اصفهان زیبا منتشر خواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد‌شد
- دیدگاه‌هایی که به غیر از زبان‌فارسی یا غیرمرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد‌شد

9 + دوازده =