به گزارش اصفهان زیبا؛ چند خانم نویسنده، لبخند به لب و قدمزنان در خیابان برادران مظفر شمالی، به سمت موزه میآیند. بهزاد دانشگر، رئیس دفتر داستان حوزه هنری چند قدم جلوتر از آنها خود را به درِ ورودی نمایشگاه رسانده، جمعقلم به دستان روایتنویس که زیاد میشود، ورود، کلید میخورد و همه از درِ شیشهای که کلیدی با شکل گرافیکی برگرفته از تطریز؛ گلدوزی فلسطینی، روی آن نقش بسته است، وارد میشوند. حال بازدید نویسندگان از نمایشگاه «کلیدهایی که عمرشان از فلسطین بیشتر است» بهصورت رسمی آغاز شده است.
سازه بتنی که با دو کاغذ کالک، نوشتههایی از کلیت نمایشگاه روی آن دیده میشود، ورودی بخش آوارگی نمایشگاه، برای فلسطینیهای ساکن اردوگاههایی در خاک لبنان است. اردوگاههایی که نامهای رشیدیه، برج البراجنه، شتیلا، برج شمالی بر تکهسنگهای دیوار سمت چپ آن با نخهایی به قدس و نقشه فلسطین وصل شدهاند.خانمهای نویسنده با نگاه گذرا به عکسها، روی روایتهایی که ساجده ابراهیمی به رشته تحریر درآورده، تمرکز کرده و با حالات مختلفی از شادی، غم، تعجب و حسرت و گاهی شوق نوشتههای روی دیوارها را میخوانند.
وهب رامزی، عکاس این مجموعه عکس، رو به نویسندگان میگوید: «حتی من هم، تا قبل رفتن به این اردوگاهها، فکر میکردم مسئله فلسطینیها را باید از خود فلسطین جدا کرد. فکر میکردم یک فلسطین وجود دارد که باید آزاد شود و اینکه ما باید آزادش کنیم. اما بعد از سفر به سوریه و ملاقات با ابوالمعطی ابوزیت، اولین فلسطینی از نسل اول آوارگان، مسئله فلسطین برایم پررنگتر شد. او نقاشی زبردست است که همه تابلوهایش در بمباران صهیونیستها سوخته، اما روح مقاومت در او زنده است.»
صدای در گوشی خانمهای نویسنده از تماشای نسل اول فلسطینیهای آواره با هر روایت به گوش میرسد، یکی نظراتش در مورد عایشه؛ زن هشتادوسهساله فلسطینی که مادر دو شهید است و پرترهاش در فرورفتگی دیوار اتاق دوم بخش آوارگی خودنمایی میکند را به اشتراک میگذارد و آن یکی از عاقله مردان پرتره شده در پهنه دیوار حرف میزند که صدای اذان در سالن میپیچید، بهزاد دانشگر همه را دعوت به اقامه نماز میکند، همگی از پلههای سمت راست به سمت طبقه زیرین حرکت میکنند تا نماز بخوانند، حرکتی خودجوش و دسته جمعی که در آن هم اطاعت نهفته است و هم مبارزه با ظلم.
همه خانمهای نویسنده، در دو اتاق تودرتوی مجزا که نام زندگی در آن نقش بسته، حضور دارند، کاغذدیواری اردوگاه شتیلا از روبهرو مشخص است و در مقابل آن خانه دوازده متری عریج کوزی که با یک صفحه در اینستاگرام خوب مبارزهای را شروع کرده خودنمایی میکند. تعدادی مجذوب بچههای قاب شده روی دیوارند. یکی میگوید: «بچهها هنوز بچگی میکنند، حتی در جنگ». رامزی توضیح میدهد: «این بچهها در لوله پلیکا سیگارت میاندازند و تخیل میکنند که آرپیچی در دست دارند و در حال مبارزه هستند.»
عدهای دور پرترهای بسیار بزرگ و رنگی جمع شدهاند، پرتره. ای مونالیزاوار که خشم و امید و حسرت و ابهت را یکجا میتوان در صورت صاحب آن یعنی حنان بهوضوح دید. رامزی میگوید: «من بیشتر روزها برای دیدن این پرتره به اینجا میآیم».
«معصومه امیرزاده» نویسنده چادربهسر و لبخند به لب، در کنار دختر خندان فلسطینی که واژه غزه بر گونهاش نقاشی شده ایستاده است و میگوید: «ما داشتیم از زاویه دید یک عکاس با زندگی فلسطینیها مواجه میشدیم، انگار سانسوری نبود. انگار بیپرده و بیپروا عکسهایی گرفته شده بود که مواجهه مستقیم با زندگی بود و من این را خیلی دوست داشتم. مداخله هنرمندانه عکاس باعث نشده بود یک چیزی پنهان بماند، چیزی در پس تکنیکال کردن آن اثر هنری مغفول واقع شود و من این را دوست داشتم و این یک روایت صادقانه بود.»
این نویسنده با نگاه دیگری به عکس عایشه که خاک فلسطین را در شیشهای چون گنج در دست دارد، ادامه میدهد: «من زمینه نوشتاریام بیشتر مسائل زنان است و دقت کردم و دیدم در این نمایشگاه، زنها سوژههای خاصی بودند و این عکسها نشان میدهد چقدر زن و زندگی حتی در دل جنگ در ستیز برای استمرار است. انگار این زنان پاسبان زندگی در فلسطین هستند و دارند تلاش میکنند که آن زندگی را ادامه دهند».
«منصوره مصطفیزاده» با چادر رنگی متفاوت و چهره همیشه شادابش در کنار عکس دختر جوان فلسطینی ایستاده و میگوید: «در یک سال و نیم گذشته با بچههای نوجوان دورههایی برگزار کردم و بهطور خاص راجع به موضوع فلسطین حرف زدیم و با هم رمان ها را خواندیم. به این واسطه من دراینبازه زمانی رمانهای نوجوان با موضوع فلسطین را خواندهام و برایم این جالب بود که من میتوانستم عکس کاراکترهایی که خوانده بودم را در اینجا ببینم. همین که به این نمایشگاه وارد شدم، پسربچهای را با لباس تیم فوتبال برزیل دیدم. گفتم این کریم است، کریم شخصیت اول کتاب “یک تکه زمین کوچک”. انگار داشتم نمونه حقیقی تصاویری که از کتابها در ذهن من ساخته شده بود، در این عکسها میدیدم».
«پرستو علی عسگرنژاد»، روایتش از بازدید نمایشگاه «کلیدهایی که عمرشان از اسرائیل بیشتر است» این طور است: «جمله معروفی بر دیوار نمایشگاه دیدم تحت این عنوان که اسرائیلیها درباره فلسطینیها میگفتند؛ پیرها میمیرند و کودکان فراموش میکنند، این در حالی است که وقتی در سوی دیگر ماجرا شب با همه خودش هجوم آورده حتی بارقههای نور مهم هستند و ضریب دارند و روشنایی ایجاد میکنند و مهم است هر کس حتی اگر میتواند چراغی روشن کند و دریغ نکند. من فکر میکنم انسان به ذکر محتاج است و این نمایشگاه برای منی که دلبسته آرمان فلسطینم ذکر بود و یادآوری رنج هایی که نباید فراموش کنیم.»
«ساجده ابراهیمی» پژوهشگر و نویسنده روایتهای این نمایشگاه با صبوری و متانت، در کنار پرتره حنان المرعی ایستاده و وقتی حرف از نقطه عطف این نمایشگاه میشود میگوید: «برای من حنان المرعی، زنی که عکسش در پشت سرم قرار دارد، یک نقطه عطف بود. چون او زن خیلی غمگینی است. زنی که ظاهرا موفق است، کارمند مدرسه یونیسف است، زندگی خوبی دارد.
شوهرش لبنانی است بچههایش در لبنان متولد شده آمد. اما غمی در چهره و نگاهش و در قصه گفتنش هست.» ساجده ابراهیمی در حالی که نفس عمیقی میکشد ادامه میدهد: «آقای رامزی برای من تعریف کردند این زن از همان اول شروع به گریه میکند و آدمی که با گریه و اشک شروع به گفتن قصهاش میکند، به نظرم خیلی تکاندهنده است؛ چراکه او روی کرامتش خیلی تأکید داشت و همه حرفش این بود که ما در جایی که از آن ما نیست هیچ کرامتی نداریم. آدمی که ظاهرا موفق است اما معتقد است که کرامتی ندارد چون در سرزمین مادری خودش حضور ندارد.» او در پایان درباره نحوه روایتنویسی این عکسها میگوید: «این روایتها در واقع مستندنگاری هستند و سعی دارند بدون هیچ اغراقی و هیچ دست بردنی در اصل قصهها، صرفا توصیف کنند. آدمها هر چه گفتند را من توصیف کردم.»